عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

پُمپئی (شهری در آتش)_۱

با سلام خدمت دوستان امروز به یکی از شهرها ی ایتالیا می رویم  شهری که جزء یکی از پر بازدید ترین شهرهاست و سالانه هزاران توریست برای مشاهده این شهر به ایتالیا می روند ...  

 

پُمپئی (شهری در آتش)_۱ 

در شهر زیبا و مجلل پمپئی ، کسی نبود که اریس و سگ باوفای او را نشناسد . آریس پسر بچه ای از هر دو چشم نابینا ، اما خوش سرو زبان و دوست داشتنی بود که روزها قلاده سگ درشت هیکل خود را به یک دست می گرفت و در حالی که خیزرانی بلند را در دست دیگر مانند عصا به زمین می زد ، از گذرگاها و خیابانهای سنگفرش شده پمپئی می گذشت .

آریس را همه دوست داشتند . هر کس به گونه ای با او مهربانی می کرد . شیرینی پز صدا می زد : " هان آریس ! امروز خورشید از کدام طرف طلوع کرده است که تو این طرفها امده ای ؟ "

آریس به خنده می گفت :" برای من که نمی بینم و فقط گرمای ان را روی صورتم احساس می کنم ، خورشید از میان تنور شیرینی تو طلوع می کند ."

با این حرف ، شیرینی پز می خندید و قطعه ای نان عسلی به او هدیه می داد . همین طور بود در میوه فروشی ، و همین طور در نانوایی و ... قصابها هم خوراک روزانه سگ او را از خرده گوشت و تکه های استخوان می دادند .

آن روز بیست و چهارم اوت سال 79 میلادی ، شعاعهای خورشید مثل همیشه گرما بخش پیکر لاغر و استخوانی آریس بود و او به آرامی از خیابانهای اصلی شهر از کنار دیوارهای معبد بزرگ می گذشت و شعری را که به تازگی یاد گرفته بود زمزمه می کرد که ... ناگهان ...

سگ شروع کرد به بی قراری و پارس کردن . آریس ، قلاده سگ را محکم کشید . داد زد " آهای ! چی شده حیوان ؟ چه دیده ای ؟ کدام غریبه آمده ...؟ کیست ؟"

یکی از کاهنان معبد از پشت سر می آمد و شاهد این صحنه بود ، با صدایی مطمئن گفت : " ناراحت نشو، پسرم ! نترس ، اتفاقی نیفتاده است . هیچ غریبه ای هم اینجا نیست . شاید این حیوان گرسنه است و بی تابی می کند . "

آریس گفت:" نه ! گوشت و استخوان مفصلی خورده است . باید خبری شده باشد . "

کاهن ، دیگر چیزی نگفت و کنار آریس گذشت و به درون معبد رفت . سگ همچنان پارس می کرد و لحظه لحظه بی قرار تر می شد . آریس ، در مانده درمانده و ناتوان شده بود و نمی توانست در برابر رفتار حیوان چه کند . فکر کرد که چندی قلاده را رها کند تا حیوان به حال خودش باشد و ارام گیرد . می خواست این کار را بکند که ناگهان صدایی شنید و زمین زیر پایش شروع به لرزیدن کرد !

زمین لرزه!

آریس به و حشت افتاد و بی اراده فریاد برداشت : " آهای چه شده ؟ چرا زمین می لرزد ؟ این صدای هولناک چیست ؟ ای خدای کوه " وزوو" به من کمک کن ! "

پسرک بی نوای نابینا خبر نداشت و نمی دید چگونه کوه وزوو همچون اژدهایی که خوابش اشفته و پریشان شده باشد ، از خشم به خود می پیچید ... می لرزد نعره می زند و دریایی از دود و اتش را از دهان بیرون می ریزد .

 

 

 

در ان لحظه های هول انگیز ، شهرِ زیبا و اباد پمپئی در دامن کوه وزوو به کودکی بی پناه می مانست که از ترس به خود می لرزد . دیوارها یک به یک شکاف بر می داشتند و از پای می افتادند . ستونهای عظیم معبد بزرگ و کاخها و قصرها ، به زمین می ریختند و سقفهای سنگین را بر سر ساکنین می انداختند . سنگفرشها ، اینجا و انجا تَرَک بر می داشتند و دود خفه کننده ای از هر شکاف به هوا بر می خاست . مردم ، از وحشت به هر سو می گریختند ، و فریاد و ناله و فغان از همه بلند بود .

آریس را سگ قوی هیکل او پارس کنان به دنبال خود می کشید و این پسر بچه نابینا ، کورمال در پی او بود و از میان انبوه مردم هراسان و در حال فرار به سختی پیش می رفت که ... یک ستون بلند از ساختمانی بزرگ جدا شد و بر پیکر اریس فرود امد . لحظه ای بعد ،  ناله دردناک آریس در میان غوغای مردم و غرش اتشفشان گم شد . بخشی از ستون سنگین بر روی ساق پای او قرار گرفته بود و اجازه کمترین حرکتی را به آریس نمی داد . دردی جانکاه و خارج از توان و تحمل در وجود اریس می پیچید . پسر بچه می دانست که دیگر راه نجاتی ندارد . پس قلاده سگ را رها  کرد و گریه کنان فریاد زد : " من دیگر نمی توانم تکان بخورم . تو برو، خودت را نجات بده ! از این جا برو ... زود ... "

سگ که خود را از بند رها دید ، به سرعت پا به فرار گذاشت .

زمین همچنان می لرزید و از اسمان تیره و تاریک پمپئی ، اتش و خاکستر بر سر شهر می بارید . آریس از درد ناله می کرد که دوباره صدای زوزه  آشنای سگ خود را شنید . حیوان با وفا باز گشته بود ! ، آریس فریاد زد " نه چرا برگشتی ؟ برو ... خودت را به ساحل دریا برسان ... خودت را نجات بده ! ".

اما حیوان برای اولین بار گوش به حرف صاحب خود نداد . استین اریس را به دندان گرفت و کشید . پیراهن کرباس پاره شد و آریس همچنان در زیر ستون سنگی ناله می کرد . حیوان با وفا دوباره تلاش کرد ، ولی بی فایده بود . پس ، درمانده و ناامید در چند قدمی صاحب خود پوزه روی دو دست نهاد و انگار بر عاقبت دردناک این نوجوان نگونبخت می گرید ، شروع کرد به زوزه کشیدن ، و چندی بعد ...مذاب همه جا را فرا گرفته بود ...

 

  

 

 

 

در همان حال ، از دل ابر تیره و سنگینی که اسمان شهر را فرا گرفته و روز روشن را تیره و تار کرده بود . ، خاکستر و گدازه آتشفشان همچون بارانی سیل اسا می بارید و پمپئی را به سرعت در کام خود کشید . کجا بودند معماران اولیه پمپئی که به چشم خود ببینند چگونه شهر زیبای انان ویران می شود .  (قسمت اول)

ادامه دارد ...

Write by : meraj marjani "برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته : هوشنگ فتحی" 

 

در ضمن در نظر سنجی که در قسمت چپ وبلاگ قرار گرفته حتما شرکت کنید .

  لطفا مطالب وب را بدون ذکر منبع کپی نکنید


"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


پمپئی ( شهری در آتش )_۲  

نظرات 2 + ارسال نظر
amiramiri سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.linknegar1.com

<|;_|,>
سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید . از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه البته این فقط یه پیشنهاده. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و متاسفانه عضویت تان رو ملغی می کنه که این واقعا برای ما ناراحت کننده هست که دوستی مثل شما رو از دست بدیم. نکته آخر این که اگر به مشکلی برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم
_>--_"|__

با سلام به شما دوست عزیز ولی‌ آدرس وب شما اشتباه است لطفا دوباره تصیح کنید

آی تک سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://itak.persianblog.ir

سلام.دونستن درباره تاریخ و پیشینه فرهنگی همه کشورها جالبه!مخصوصا ایران!وبلاگتون خیلی جالبه.بی تعارف!

با سلام به شما موضوع وب بسیار جالبی‌ را انتخاب کرده‌اید ، یکی‌ از موضوعات مورد علاقه من ، موفق باشید و سرافراز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد