عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

هیولای جزیره کرت_۲

افسانه‌ها در هر سرزمینی وجود داشته و نسل به نسل و زبان به زبان گشته تا به ما رسیده ، بعضی‌ از آنها ، سرچشمه از افکار و واقعیت‌های مردم قرون گذشته دارد . امروز قسمت دوم از افسانه مردم جزیره کرت را برای شما بازگو می‌کنم . در ضمن نظر فراموش نشود

  

 

 

هیولای جزیره کرت_۲ 

 

تزه به مرکز لابیرنت نزدیک می شد که ... ناگهان هیولای مینوتور در برابش ظاهر . تزه که می دانست اگر کمترین هراس را به خود راه دهد در زیر سم های هیولا و با ضربه های سم ها و شاخ های هیولا ، ان موجود خون آشام نابود خواهد شد ، شجاعانه با مینو تور درگیر شد و پیکار های هولناک بین آن دو ، در مرکز لابیرنت در گرفت . مینوتور در این خیال بود که مثل همیشه موجودی وحشتزده و بی سلاح را در برابر خود دارد وبنابراین خیلی زود او را طعمه خود خواهد کرد . اما ، زمانی به خود آمد که ضربه های پیاپی خنجر زهر آگین بر پیکرش نشست و ... آن همه خون که سالیان دراز از انسانهای بی گناه آشامیده بود ، از جسم پاره پاره اش بر لابیرنت جاری شد .

تزه دلاور ، هیولا را غرقه به خون بر جای نهاد و به راهنمایی نخی که پشت پای خود ، هنگام آمدن ، گشوده بود بازگشت و بزودی به مدخل لابیرنت رسید . آنجا هموطنان تزه در آغوشش گرفتند و شادی کنان به پشت دروازه آمدند .

آریان ، که پشت دروازه به کمین نشسته بود و منتظر عاقبت کار بود ، شادی و پایکوبیهای  یونانیها را که شنید ، کلون را از در برداشت و همه با هم به سوی کشتی یونانیها در ساحل روانه شدند . افسوس که تزه و یاران او ، از شدت خوشحالی و شتابی که داشتند ، قرار و مدار خود را با اژه از یاد بردند و بادبانهای کشتی  را تعویض نکردند . کشتی ، با بادبانهای سیاه ، همچنان بر امواج می رفت تا به ساحل یونان رسید .

اژه که بی قرار و چشم براه ، بر پشت بام قصر ساحلی خود به انتظار ورود کشتی با بادبانهای سفید بود ، چون سرانجام کشتی را مثل گذشته سیاهپوش دید ، آه از نهادش بر آمد و به این گمان که فرزند برومندش نیز به کام هیولای کرت رفته است ، دنیا در برابر چشمانش تیره و تار شد و از فراز قصر به میان امواج خروشان دریا افتاد و ...

چنین است که از ان به بعد ، این بخش از دریای مدیترانه را دریای اژه می نامند تا یاد آورنده اندوه بی پایان پدری فرزند از دست داده و مرگ او در ابهای خروشان باشد.

اما ... واقعیت چه می گوید؟

افسانه ها و قصه های اعجاب انگیز ، نظیر افسانه " هیولای جزیره کرت " در فرهنگ و ادبیات تاریخی و اسطوره ای ملتها کم نیست . کمتر کشوری است که برای خود افسانه های " دیو و دلبر" " انسان وابلیس و قهرمان و هیولا و حوادث عجیب وجود نداشته باشد . پرسش اینجاست که آیا این همه هیولا و  دیگر موجودات خیالی یکسره بی اساس است و هیچ رگه ای از واقعیت در زیر و بم آن نهفته نیست ؟

عقل می گوید که به هر حال افسانه سرایان روزگار کهن باید از " واقعه ای " ، " حادثه ای " ، " شنیده ای " " چیزی " الهام گرفته و آنگاه به وسیله اندیشه خلاق روایتی جذاب پدید آورده باشند .

این نکته را مورخان ، دیرینه شناسها ، انسانشناسها ، و باستانشناسها خوب می دانند و از لابه لای مدارک تاریخی و قصه ها و افسانه هاست که پی به رازو رمز حوادث گذشته می برند و مدارک مستند برای حدس و گمانهای خود به دست می آورند . موزه های جهان ، انباشته از این گونه مدارک تاریخی است .

اما ، درباره جزیره کرت و افسانه های ان ، تا سال 1900 میلادی هیچ مدرکی که نشان دهد روزی روزگاری در ان جزیره تمدنی درخشان وجود داشته است در دست نبود و تقریبا در همه کتابهای تاریخی مربوط به مدیترانه ، فقط از تمدنهای مصر و یونان و آن گاه روم سخن می رفت .

 

 

  

 

 

سر

 " آرتور ایوانز "

 

" آرتور ایوانز " ، باستانشناس انگلیسی قرن نوزده ، وقتی افسانه هیولای کرت را شنید ، چنان مجذوب ان شد که تصمیم گرفت شرایط کنونی این جزیره را از نزدیک ببیند و فاصله ان را از یونان بسنجد .

آرتور ایوانز به این وسوسه دچار شده بود که اگر حتی سر مویی از واقعیت در افسانه کرت باشد ، باید ان را پیدا کرد . بسا که تمدنی دیگر پیش از تمدن یونان در ان بوده  و به همین دلیل چنین حکایت جالبی ، از قرنها پیش بر سر زبانهاست . آیا همین تمدن یونان باعث نشده که تمدن کرت در سایه قرار گیرد و کمتر کسی از ان صحبتی کند .

گمان آرتور ایوانز این بود که سالهای زیاد با دقت و حوصله در کوهها و تپه های جزیره خاک برداری کند تا مگر به مدارک و شواهدی تاریخی و عقل پسند برسد . پس ، در تپه ای که ایوانز با توجه به سوابق و تجربه های خود حدس میزد ممکن است مکانی باستانی باشد ، شروع به حفاری کرد و ... هنوز یک لایه خاکبرداری صورت نگرفته بود که در روز 23 مارس سال 1900 نخستین دیوارهای سنگین از یک بنای بزرگ اما مدفون شده در زیر خروارها خاک نمایان شد و چون خاکبرداری ادامه یافت ، بتدریج بنای شگفت انگیزی در برابر نگاههای حیرت زده و کنجکاو آرتور ایوانز شکل گرفت که چیزی جزء دالانهای پیچ در پیچ با راهرو های گمراه کننده و گاه بن بست نبود ! 

 شگفتا ! آیا این بنا همان لابریت جزیره کرت نبود ؟!

با سر بر آوردن دیوارهای سنگی از روی تپه های مشرف به دریا در جزیره کرت ، آرتور ایوانز این باستانشناس سختکوش در میان هیجان عمومی اعلام داشت که با 9 هفته خاک برداری می توان لابریت جزیره کرت را از زیر خروارها خاک نمایان ساخت ! , ولی آرتور اشتباه می کرد ، عملیات خاکبرداری چهل سال طول کشید و در این مدت طولانی شش جلد کتاب بزرگ درباره انچه به تدریج از تمدن کرت یافت می شد به نگارش در آمد !

نخستین بخش از ویرانه های باستانی که به طور کامل از دل خاک سر بر کشید مکانی بود بسیار شبیه انچه که در لابریت در افسانه هیولای مینوتور گفته می شد .برای آرتور ایوانز پذیرفته نبود که هیولایی " گاو بدن " با " سرو که آدمی " وجود داشته باشد ، اما به وجود آوردن راهروهایی چنان پیچ در پیچ و سرگردان کننده هم نمی توانست بی دلیل باشد.

آیا هیولایی که به گفته افسانه ها راه بر انسانها می بست و آنها را نابود می کرد ، همان پادشاه خون آشام جزیره نبود که با این ترفند می خواست مردم را به هراس بیاندازد و پایه های حکومت خود را مستحکم کند ؟

در ویرانه های قصری که پس از لابیرنت ، به تدریج پدید آمد ، ستونهای سنگی قطوری بود که بر بدنه هر یک از آنها نقش یک تبر دو لبه مانند دو ماهی که پشت به هم کرده بودند حجاری شده بود که این نقش را در زبان محلی "لابریس" می خواندند ( بسیار شبیه و نزدیک به کلمه لابرینت! )

با ادامه خاکبرداریها ، در گوشه ای از کاخ ، انبوهی استخوان به دست آمد که پس از بررسی آن معلوم شد استخوان گاو است !

ممکن نبود این همه استخوان و شاخهای متعدد گاو که کنار ان یافت شد ، همه متعلق به یک حیوان حتی اگر آن حیوان " هیولای بزرگ و گاو پیکری " موسوم به مینوتور باشد !

راز این همه استخوان در یک جا نیز باید آشکار می شد . مینوتور ، افسانه بود، اما وجود انبوهی استخوان و شاخ گاو را نمی شد انکار کرد ! کاوش که ادامه پیدا کرد ، سکه هایی از طلا یافت شد . بر یک طرف این سکه ها نقش مینوتور و بر طرف دیگر نقش لابیرنت دیده می شد !! این سکه ها و نقش و نگارهای آن چه معنا و مفهومی داشت ؟ آیا مینوس ، پادشاه جزیره کرت ، با رواج دادن چنین سکه ها یی خواسته بود افسانه مینوتور را در ذهن مردم تثبیت کند و آنها را نسبت به حکومت خود وفادار نگه دارد ؟ پاسخ این پرسشها و تردید ها نیز با هویدا شدن چند دیوار دیگر از قصر از زیر لایه های خاک داده شد . ...  

( قسمت دوم) ادامه دارد...  

Write By : Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته تالیف هوشنگ فتحی ) 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید " 


هیولای جزیره کرت-۱


هیولای جزیره کرت-۳





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد