عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

"آمون" خداوند خورشید طلوع کننده

با سلام به شما دوستان عزیز .

امروز در مورد خدای باستانی و قدرتمند مصر باستان با شما صحبت می‌کنیم ، آمون یا خدای خورشید  در مصر باستان پرستیده میشد ، و فرعون اخناتن ، آمون را به عنوان خدای واحد مصر باستان در آورد تا راهی‌ برای کاهش تعدد خدایان بی‌ حد و حصر مصر باستان اندیشیده باشد در ادامه به این موضوع بیشتر می‌پردازیم. 

 به هر حال باز برگشتیم با یه مطلب تازه در مورد مصر سرزمین بیابانهای سوزان ، سرزمین آفتاب ...

در ضمن هر کسی نظری داره می‌تونه در قسمت نظرات یا با این ایمیل تماس بگیره

marjani.meraj@gmail.com

www.medjai.blogsky.com 

 

 

 

 

 

 

"آمون" خداوند خورشید طلوع کننده


آمون خداوند بزرگ مصر بلقب شاه خدایان ملقب بود و وی را در یونان با زئوس تطبیق می کردند اما این خداوند در عهد قدیمتر شهرت نداشته و لفظ آمون بمعنی ان است که " از انظار مخفی و پنهان باشد " . آمون یکی از هشت خداوندی است که در خلقت و آفرینش جهان مداخله داشته است . برای امون در شهر طب معبدی درست کرده بودند و این شهر در ان زمان یکی از شهرهای کوچک شهرستان چهارم مصر علیا بشمار می رفت و مرکز این شهرستان در هرمونتس بمعنی شهر مانت قرار داشت . مانت نام خداوندی است که در این شهر پرستیده می شد و لفظ آمون جزء نام آمنمحت ، نخستین پادشاه از سلسله دوازدهم مصر است و اهمیت این خداوند بجایی رسید که دو نفر از فراعنه سلسه هجدهم مصر یکی موسوم به تاتموس و دیگری امن هوتپ خودشان را با این دو نام فرزند خداوند نامیده اند .

آمون به شکل انسانی مجسم میشد که تاج بر سر و دو پر بلند و مستقیم به موازات یکدیگر در بالای تاج قرار داشت.

این نقوش و مجسمه ها گاهی به حالت نشسته بر روی تخت و گاهی ایستاده و گاهی به شکل قوچی است که شاخهای وی بپائین پیچیده باشد .

 

 

 

 

آمون خدای فراوانی و حاصلخیزی بود و از وی تصویری بدست آمده که فرعون ، در حضور او دانه می پاشد و یا درو می کند.

آمون خداوندی است که قدرت و توانایی بفرعون عطا میکرد و وی را بر دشمن پیروز می گردانید و به همین جهت است که این خداوند در شهر طب یک خداوند ملی بشمار می رفت و ان را بنام " آمون رع " سلطان خدایان لقب می دادند و تصویر وی در مقبره ها مانند خداوندی است که در کشتی جای گرفته و شب هنگام در مدت دوازده ساعت ، جهان زیرزمین را روشن میکرد و در کتیبه ها و سنگ نوشته های معبد لوکسور نقل شده که جشن ولادت آمنهوتپ فرعون مصر در حقیقت جشن عشق و محبت آمون خداوند بزرگ خورشید می باشد.

 

 

 

 

 

 

پسر و جانشین آمنحوتپ در سال چهارم سلطنت خود درصدد بر امد اصلاحاتی در دین مصریان پدید آورد و دستور داد فقط دین و مذهب آتون یا آتن در تمام مصر به رسمیت شناخته شود و آتن نام دیگر خداوند خورشید است و وی نام خود را از آمنهوتپ به آخناتون تبدیل نمود و پایتخت خود را از شهر طب به آخناتن نزدیک شهر کنونی تل العماره تغییر داد و در این شهر معبد جدید برای خداوند خود بنا کرد و در این معبد هیچگونه مجسمه ای نصب ننمود و خدای خود را فقط در هیکل قرص خورشید نمایان ساخت بحالتی که پرتو ان به اطراف پراکنده می شد و وظایف روحانی را خود فرعون به عهده گرفت و مراسم عبادت و پرستش و عبادت در این معبد مانند مراسمی بود که در عهد قدیمتر در معبد خورشید معمول بود .و در محوطه این معبد یک ستون سنگی بنام " ابلیسک " خورشید بر پا کرد . در مراسم مذهبی فقط میوه و نان پخش می کردند و سرودی را که بوسیله خود اخناتون در ستایش خورشید سروده شده بود می خواندند و خورشید را در این سرود به صفت آفریننده آدمی و بانی خیرات خطاب میکردند و همه افراد در این دین جدید اعم از اهل مصر یا بیگانه فرزندان آتن خداوند بزرگ بشمار میرفتند و در این عقیده یکنوع یکتا پرستی نهفته بود و حتی ساکنان متصرفات آسیایی فرعون را نیز شامل می شد و در این متصرفات ساکنان سوریه خداوندی موسوم به آدونیس و یا یهودیان خدای موسوم به آدونه را می پرستیدند .

 زمانی که فرعون مصر " آخناتون " در حیات بود ، هیچکدام از خدایان مصری رسمیت نداشتند و فقط آتن پرستیده می شدو در واقع میتوان گفت که در ان زمان عملا بر ضد خدایان مصر و بالخصوص بر ضد آمون و تثلیث نخستین قیام شده و معابد این خدایان متروک و ثروت این معابد به معبد بزرگ آتن منتقل گشته بود و نام این خدایان از سنگ نوشته ها و کتیبه های معابد و حتی از مقبر آمنحوتپ سوم پدر اخناتون در سلطنت پسر وی تحت نفوذ روحانیان عبادت و پرستش آمون بجای اتن برقرار شد و نام فرعون جدید از توت عنخ آتن به توت عنخ آمون تبدیل گردید و طولی نکشید که عبادت آمون همه جا معمول شد و در معبد وی بقدری ثروت جمع گردید که با سه چهارم ثروت خدایان دیگر برابری میکرد و در کتیبه رامسس سوم نقل شده که از جمله ثروت معبد آمون تعداد 81323 غلام و 421362 عدد دام و گوسفند میباشد و روحانیون این معبد به قدرت بسیار رسیدند تا به جایی که در زمان فراعنه سلسله بیستم سلطنت واقعی مصر در اختیار انان قرار داشت و می توان گفت که خدایان در این زمان مستقیما بوسیله روحانیون در سرزمین مصر سلطنت میکردند و این روحانیان تسلط خود را بسرزمین حبشه نیز وسعت دادند. معابد بزرگ آمون در شهر های طب ، لوکسور و کارناک برقرار بود و ویرانه های این معابد در حال حاضر نظر هزاران جهانگرد و توریست را بخود جلب می نماید .


Write By : Meaj Marjani  (بر گرفته از کتاب افسانه های دینی مصر باستان نوشته دکتر موسی جوان)

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید

اشکهای آفتاب _۳

با سلام به تمامی‌ همراهان ، امروز آخرین قسمت از مجموعه اشکهای آفتاب را به پایان می‌برم ، امیدوارم که استفاده لازم را برده باشید . دوستان عزیزی که قادر به همکاری هستند میتوانند با ایمیل من یا از طریق نظرات با من تماس بگیرند

 

 marjani.meraj@gmail.com

 

 

  

   ما شو پیک شو

 

اشکهای آفتاب _۳

  

اینکاها ، پیش از آمدن سفید پوستها ، حدود 12 میلیون نفر بودند . صلح و نظم و رفاه ، موجب شده بود که جمعیت اینکاها به طور بی سابقه ای افزایش یابد و در نتیجه ، مشکلات فراوانی به بار آید . مهمترین این مشکلات ، تامین خواروبار و تهیه خوراک بود . اینکاها گمان می کردند که زندگی و تمدن آنها را فقط یک خطر تهدید می کند و آن هم قحطی و گرسنگی است . اما ، خبر نداشتند که خطر بزرگتر ، مهاجمین اسپانیایی هستند . مهاجمینی مجهز به توپ ، تفنگ ، و شمشیر که به طمع یافتن طلا ، ادویه و پارچه ، متوجه تمدن اینکاها شدند و آرام آرام به قلب امپراطوری انها نفوذ کردند .

بعد از ظهر روز 15 ماه نوامبر سال 1532 میلادی بود که فرانسیسکو پیزارو ، سردار اسپانیایی همراه با سربازان خود وارد میدان اصلی شهر " کاجامارکا " شد ، جایی که "آلتابالیبا "، سلطان اینکا در یکی از قلعه های آن مستقر بود .

 

 

 

پیزارو ، پیکی به سوی سلطان آلتابایبا فرستاد و از او خواست که خود را تسلیم کند . آلتابالیبا تا نزدیک غروب صبر کرد و آنگاه ، سوار بر یک تخت بزرگ که گروهی اینکای قوی هیکل آن را حمل می کردند ، از قلعه بیرون آمد و در وسط میدان عمومی شهر قدم به زمین نهاد .

در هرسوی میدان ، جمعیت انبوهی از اینکاها گرد آمده بودند و با نگرانی به صحنه می نگریستند . آنها از خشونت سربازان اسپانیایی و اسلحه هولناکشان ( توپ و تفنگ ) خبرهای وحشت انگیزی شنیده بودند و می دانستند که پیزارو در سر راه خود تا رسیدن به شهر کاجامارکا تا چه حد با خشونت عمل کرده و خون بسیاری از مردم را به زمین ریخته است . سلطان آلتابالیبا چنان حالتی داشت که پیدا بود سر جنگ دارد و نمی خواهد خود را تسلیم پیزارو کند . او امیدوار بود که با فرارسیدن شب بتواند به مهاجمان اسپانیایی شبیخون بزنند و آنها را به عقب برانند . اما ، پیزارو با یک تصمیم ناگهانی به سواره نظام خود فرمان حمله به خیل اینکاها داد و خود نیز به شوی آلتابالیبا تاخت .

سرخپوستان اینکا در برابر یورش اسبان و شلیک توپ و تفنگ اسپانیایی ها تاب نیاوردند و متواری شدند . پیزارو خود را بسرعت به آلتابالیبا رساند ، بازوی او را محکم گرفت و با خود به اسارت برد . این ، بی تردید یکی از شگفت انگیزترین فتوحات تاریخ بشری بوده است .

واکنش اینکاها در برابر این وضع ، فرار به مناطق دورافتاده و اعماق جنگلهای سلسله جبال آند بود . اینکاهایی که در شهرها و سرزمینهای خود ماندند ، گرفتار انواع آزار و اذیت اسپانیایی های مهاجم شدند . آهنگ زندگی انها بر هم خورد . به تدریج وضعی رقت بار پیدا کردند . با سپری شدن سالها و قرن ها ، مرکز امپراطوری بزرگ اینکا در سکوت فرو رفت و آثار ان تمدن شگفت انگیز وسازمان یافته ، در پوششی از گیاهان جنگلی ، خزه و الیاف درختان ، از چشمها مخفی ماند . فقط  در قصه ها و افسانه های مردم ساکن در روستاهای سلسله جبال آند بود که از تمدنی باستانی با معبدهای باشکوه و بناهای عظیم اینکاها نامی به میان می آمد و ... دیگر هیچ .

400 سال پس از سقوط اینکاها به دست پیزارو ، یکبار دیگر سرزمین اینکا مورد توجه خارجیها قرار گرفت . این بار یک دانشمند باستانشناس آمریکایی به نام پرفسور " بینگهام " بر اساس نشانه هایی که از تمدن اینکاها در دست داشت ، قدم در کوره راههای جنگلهای بولیوی و پرو نهاد و همراه با چند باربر و راهنمای محلی که اجیر کرده بود ، آغاز به پیشروی کرد .

 

 

 

 پرفسور بینگهام

 

به گمان بینگهام ، هر تمدن بزرگی در دوره باستان برای تامین آب مصرفی مردم چاره ای نداشت جز آن که شهرهای خود را در ساحل رودهای پرآب بسازد . پس ، بینگهام ، خط حرکت خود را ساحل رودخانه  " اوروبامبا " در جنگلهای کوهستانی پرو قرار داد . او ، همچنان که پیش می رفت ، در جاهایی دیوارهای فروریخته قدیمی و دیگر آثار زندگی می یافت . بینگهام ، هرجا که به دهکده ای می رسید ، از سالخوردگان آن نشانی ویرانه های قدیمی یا بناهای فرو ریخته را می گرفت . اما ، کسی از انچه که بینگهام می خواست ، اطلاع و نشانی نداشت . یک بار ، در دهکده ای دور ، یک سرخپوست بومی می گفت که سالها قبل در نقطه ای از جنگل سنگهای بسیار بزرگ و تراش خورده دیده است و به کوهستان " ماشو پیک شو " در دور دستها اشاره کرد . بلندترین قله این کوهستان ، 3500 متر از سطح دریا ارتفاع داشت . برای بینگهام پذیرفتنی نبود که در نوک قله ای به آن ارتفاع بتوان شهری ساخت و تمدنی برپای داشت . با این وجود ، رو به سوی قله نهاد . پس از هفته ها راهپیمایی ، سرانجام به دره ای بسیار عمیق رسید که تنها راه عبور از آن پلی باریک و ساخته شده از الیاف درختان جنگلی بود که از این سوی دره به ان سو کشیده شده بود . بینگهام حدس زد که این پل بزرگ اما تقریبا فرسوده را باید کسانی ساخته باشند که در اینجا زندگی می کرده اند . وقتی بینگهام قدم بر پل نهاد و با ترس بسیار از ان گذشت ، در اعماق درختان ان سوی دره به آثار شگفت انگیزی برخورد که نقاب از تمدنی بزرگ در کوهستانهای اند بر می داشت . او در لابه لای گیاهان گرمسیری ، ویرانه های عظیمی را که در برابر خود می دید " ما شو پیک شو " نام نهاد که در واقع شهری بود ساخته بر قله کوه که با گذرگاههای پله مانند ، از نوک قله تا دامنه کوه ادامه می یافت و قرنها لانه مارها ، مورها ، خفاشها و حشرات بود . حتی در میان انبوه درختان جنگلی نیز عظمت این خرابه ها بیننده را متحیر می کرد .

 بزودی ، با حمایت مجله " نشنال جئوگرافیک " و همکاری دانشگاه ییل آمریکا ، تلاش گسترده ای برای اکتشاف تمدن اینکا و پاک کردن چهره پایتخت این تمدن از خزه ، گیاه و خاک آغاز شد . در واقع ، شگفتی بزرگ جامعه اینکا همان شهر ساخته شده بر قله یک کوه رفیع است که از انها به ارث مانده و شامل صدها کاخ ، معبد و قلعه عظیم است . در بلند ترین نقطه کوه " ماشو پیک شو " ، یک قلعه بزرگ از سنگهای خوش تراش و ستونهای مرمر ساخته شده است که گنجایش بیش از 5 هزار نفر را دارد . این قلعه به قدری عظیم است که براستی نمی توان باور کرد به دست بشر ساخته شده باشد . هریک از تخته سنگهای قلعه به قدر یک صخره بسیار بزرگ است . از این قلعه می توان خانه های پیرامون ، کوهها و دره ها را از هرطرف تا چشم کار می کند ، مشاهده کرد . انبارهای قلعه انباشته از گرزها ، نیزه ها ، کمانها ، تبرها و سپرهاست .

در ماشو پیک شو ، قصرها ، ایوانها ، پله ها و خانه ها همه سالم مانده اند و عظمتی خاص دارند . سنگهای عظیم به کار رفته در دیوارهای معبدها و قصرها چنان ماهرانه در کنار هم چیده شده اند که تا به امروز خُرد نشده و فرو نریخته اند .

" ماشو پیک شو " به راستی اعجاب انگیز و باور نکردنیست  . 

 

 

 

Write By:Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته هوشنگ فتحی) 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


اشکهای آفتاب -۱


اشکهای آفتاب -۲

اشکهای آفتاب _۲

 امروز قسمت دوم از اشکهای آفتاب که مربوط به قوم اینکا که در قسمت آمریکای جنوبی مستقر بودند را به پایان میبرم ، دوستان عزیز اگر آمادگی همکاری در مورد ارسال مطلب و همکاری را دارند میتوانند با ایمیل من تماس گرفته و یا در قسمت نظرات مطرح کنند .

  

  

 

 مراسم اینتی یا خدای خورشید ، برای یادبود  پرستش خورشید در قوم اینکا در پرو 

 

 

 

اشکهای آفتاب _۲ 

  

اینکاها نخستین مردمان بودند که در فلات پرو نظم برقرار ساختند و از زمین حاصلخیز ان بیشترین بهره را گرفتند . ذرّت ، سیب زمینی ، و شتر لاما اساس اقتصاد اینکاها را تشکیل می داد . اینکاها ذرت را " سارا " می نامیدند و از این محصول ، نان و یا نوعی آش می پختند که ان را بسیار دوست می داشتند . اینکاها چند نوع لوبیا به عمل می آوردند و از ان در غذای معمولی خود استفاده می کردند . اما لاما ، این حیوان با وقار که بخشی از طبیعت سلسله جبال آند است ، برای اینکاها حیوان مفید و مقدسی بود که هیچ کس حق کشتن آن را نداشت ، مگر اینکه لاما پیر می شد . لاما تنها حیوان بارکش اینکاها بود ، و چون این حیوان نیروی زیادی ندارد ، اینکاها ناچار بودند همه کارهای  را با نیروی بازوی خود انجام دهند و بسختی کار کنند .

 

 

 

 

اینکاها خوب می دانستند که برای بهتر کردن وضع زندگی خود باید سطح تولید را بالا ببرند . بنابراین ، تنبلی در نزد آنها گناهی بزرگ به شمار می رفت و با ان مبارزه می شد .

هر کس در جامعه اینکا نقشی داشت که می بایست آن را ایفا کند : مردان به خدمت سربازی می رفتند یا کشت و زرع می کردند . بچه ها ، پرندگان را از مزرعه های ذرّت می راندند . زنان ، پارچه و گلیم می بافتند و ... خلاصه این که همگان عضو یک کشور نیرومند بودند و از سرنوشت خود راضی . در جامعه اینکا نه فقیری بود ، نه ثروتمندی . اینکاها حق نداشتند لباسهای فاخر بپوشند ، خانه های بزرگ بسازند ، روی صندلی بنشینند و غذاهای غیر معمول بر روی سفره بگذارند . آنها هنگام غذا خوردن باید درهای خانه هایشان را باز می گذاشتند تا هر رهگذری ببیند که چه ساده زندگی می کنند و چه ساده غذا می خورند .

 

 

  

 

مراسم یادبود پرستش خورشید ( اینتی ) پرو

 

 

پوشاک مردان اینکا به طور معمول چیزی بود شبیه کیسه که در دو طرف آن شکافی برای داخل کردن دستها و در قسمت بالای ان سوراخی برای عبور سر وجود داشت . بلندی این لباس تا سر زانوها می رسید . چنین پیراهنی را " کوزما " می گفتند . هر کس دو دست لباس داشت : یکی لباس برای کار و یک لباس برای جشنها و مهمانیها .

همه ساکنان کشور اینکا لباس یک شکل می پوشیدند ، اما آرایش موها در هر منطقه فرق می کرد و از روی تفاوت آرایش مو می توانستند بفهمند که کسی از منطقه ای دیگر وارد شده و غریب است . چون تعویض مکان زندگی ممنوع بود ، هر تازه واردی باید بلافاصله اطلاع می داد که به چه دلیل و منظوری وارد منطقه شده است . با این کار ، تعادل جمعیت در مناطق مختلف برقرار می شد .

ساکنان شهر ها ، متناسب با موقعیت خود ، در محله های مختلف سکونت می کردند . خانه ها چهار گوش آجری یا گلی بودند و سقف کوتاهی داشت .

اینکاهای فرزانه ، مصرف الکل و گیاهان مخدر ، مخصوصا " کوکا " را ممنوع کرده بودند . کوکا گیاهی بود که در جنگلهای کوهستانی می رویید و جویدن برگ ان سرخوشی می آورد . پزشکان و جراحان اینکا از کوکا برای بی حس کردن بیماران استفاده می کردند . در جامعه اینکا ،  صنایعی همچون ریسمان سازی ، اسلحه سازی ، زرگری ، تور بافی ، قلمزنی و کنده کاری به حد اعلای کمال رسید بود . اینکاها هنر زردوزی را به خوبی می دانستند و به کمک این هنر ، لباسهای فاخر و رنگارنگ برای کاهنان معبدها ، سرداران ، درباریان و طبقه ممتاز جامعه می بافتند .

اینکاها از دو عیب بزرگ به شدت پرهیز می کردند : دزدی و دروغگویی . اگر ثابت می شد که کسی دزدی کرده یا شهادت دروغ داده است ، محکوم به مرگ می شد و حکم مرگ درباره او بی در نگ به اجرا در می آمد تا دزد و دروغگو دیگر فرصت تکرار چنین گناهی را نداشته باشند .

اینکاها ، آمارگران بزرگی بودند . هر نیرنگ یا اشتباه در امار ، مجازات سختی در پی داشت . در تمدن اینکاها ، سختگیری درباره مجرمین و افرادی که از دستورها و قوانین سرپیچی می کردند به قدری شدید بود که از ترس مجازات ، هر کس راه راست می رفت و سعی می کرد به درستی زندگی کند . اینکاهای بزرگ معتقد بودند که : نظم ناشی از ترس ، بهتر از بی نظمی است .

از جمله کارهای بزرگ و مشهور اینکاها ، به وجود آوردن شبکه ای از راههای ارتباصی بود . این راهها ، از جاده های روم باستان نیز بهتر و کاملتر بود .اینکاها در کنار جاده های اصلی ، انبارهایی برای ذخیره خواروبار می ساختند تا در روزهای کمبود و تنگدستی بتوانند از موجودی انبارها استفاده کنند .در محل تقاطع جاده های اصلی ، استراحتگاهایی برای مسافران وجود داشت . در این استراحتگاهها ، چاپارها هم به حال آماده باش بودند تا هر خبری که می رسد ، به سرعت به چاپارخانه بعدی برسانند . به این ترتیب ، اخبار و دستورهای اینکای بزرگ در کمترین زمان ممکن به سراسر امپراطوری اینکا می رسید . پیک های اینکا از میان مردان چابک ، راز دار ، کم حرف و تیز تک انتخاب می شدند .

اینکاها از شمردن ، حساب کردن و نگهداشتن حسابهای گوناگون غرق شادی می شدند . تا جایی که می توان گفت که آنها جنون شمارش و محاسبه داشتند ! وسیله ای که اینکاها با ان آمار می گرفتند ، گره زدن ریسمانهای رنگارنگ بود که هر رنگ برای نشان دادن موضوعی به کار می رفت ، برای مثال ، ریسمان سبز رنگ برای شمارش گندم بود و هر گره میزان معینی از گندم را نشان می داد . در ارتش اینکا ، هر اسلحه ای برای خود ریسمانی با رنگ مشخص داشت . با توجه به گره ریسمانهای رنگی  ، هر فرمانده می توانست آمار بگیرد که چه تعداد تیر وکمان ، تبر ، نیزه و فلاخن در اختیار دارد . ارتش منظم اینکاها با 30 هزار سرباز تنومند مجهز به تبرهایی از جنس برنز ، تیروکمان ، نیزه و فلاخن بود .

 

  

 

مراسم یادبود پرستش خورشید ( اینتی ) پرو

 

 

مردم اینکا ، خورشید را پرستش می کردند و انجام مراسم قربانی برای خدایان در نزد آنها معمول بود . برای قربانی ، از کودکان استفاده می کردند ، ولی بعدها قربانی کردن لاما جای ان را گرفت .

اینکاها گرچه آفتاب را به عنوان خدای قابل دیدن ستایش می کردند و برایش جشنهای بزرگ ترتیب می دادند ، ولی  به یاری عقل و فهم خود ، خداوندی را هم که زمین ، اسمان و موجودات را آفریده بود ، می پرستیدند و او را " پاشا کاماک " به معنی : ( کسی که به جهان روح می دمد ) می نامیدند . وقتی از یک اینکا می پرسیدند : " پاشا کاماک کیست و چگونه است ؟ " ، می گفت " او کسی است که به جهان زندگی بخشیده است و این دنیا را نگه می دارد ، ولی او را هیچگاه ندیده اند و به همین جهت کسی برای او قربانی نمی کند و برایش معبدی نمی سازد . پاشاکاماک را به عنوان خدای ناشناس ، فقط باید از ژرفای قلب پرستید ." 

 

 

Write By:Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته هوشنگ فتحی) 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


اشکهای آفتاب -۱


اشکهای آفتاب -۳