عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

آخرین سرخپوست



جنگلهای عظیم آمریکای مرکزی و جنوبی به وسعت تمدنی است که از دل آن سر بر آورده است، تا سالهای زیادی برای دانشمندان جهان این پرسش مطرح بود که ساکنان بومی سرزمین آمریکا چطور این فاصله را پیموده و به آن راه یافته اند ؟ این راز سر به مهر در بسیاری از موارد حل شده است. با ورود کریستف کلمب به آمریکا  ، بسیاری از ناشناخته ها ، مشخص شد ، ولی به دلیل پیشرفته نبودن علم بشر در آن زمان بسیاری از آنان نیزهمچنان سر به مهر مانده بود . برخورد تازه واردان بعد از دوره کریستف کلمب با ساکنان بومی منطقه همواره بیرحمانه و به دور از عطوفت بوده است  ، به طوری که باعث جدایی و دوری این قومیت ها از سفید پوستهای تازه وارد شده بود ، و بذر کینه و نفرت را در میان ساکنان بومی پراکنده بود ، سیستم برده داری سفید پوستهای مهاجم در آمریکا تا دهه ها قبل باعث آسیب به ملتهای آمریکای مرکزی و جنوبی شده بود به طوری که تا سالها قابل حل نبود ، امروزه تا حدودی این مشکلات حل شده و مردمان بومی آمریکا ، آزادانه به مراسمات و آیین های خود می پردازند ، ولی بعضی از این ناملایمات همچنان به قوت خود باقیست .مجموعه دو قسمتی " آخرین سرخپوست " در مورد تمدن سرخپوستهای آمریکا ، ما را با اداب و رسوم ، نژاد و سرگذشت داستان گونه آخرین سرخپوست بومی نژاد اصیل آمریکا آشنا می کند  ، دوستان می توانند مقالات خود را به آدرس ایمیل نویسنده ارسال کرده و در قسمت نظرات ذکر کنند تا پیگیری شود .

معراج مرجانی

Meraj marjani

Marjani.meraj@gmail.com

www.medjai.blogsky.com




دختر سرخپوست آمریکا


آخرین سرخپوست


در یکی از نیمه شبهای سال 1911 میلادی ، پارس ناگهانی و شدید سگها ، قصاب شهر کوچک اوروویل در ایالت کالیفرنیا ( امریکا ) را از خواب بیدار کرد . او ،بیرون از خانه خود هیکل انسانی را دید که از ترس به دیوار چسبیده بود و سگها در اطراف او پارس می کردند . قصاب ، چراغ را روشن کرد و با احتیاط جلو رفت ، آنچه دید یک سرخپوست لاغر اندام بود . او حالت حیوانی را داشت که به دام افتاده باشد .

قصاب با خود اندیشید که شاید یکی از همان سرخپوستهای وحشی و نیمه افسانه ای باشد که می گفتند هنوز در کوهها و جنگلها وجود دارند .

بزودی همسایه ها جمع شدند و همگی اسلحه های خود را به طرف مرد سرخپوست گرفتند تا کلانتر و افرادش برسند . سرخپوست همچنان بی حرکت به انها می نگریست ! کلانتر هم که امد ، سرخپوست مقاومتی نکرد . دستهایش را دستبند زدند و او را بردند . به این ترتیب ان سرخپوست تنها ، با گامهای لرزان قدم به دنیای متمدن نهاد . روز بعد خبر دستگیری یک „  سرخپوست وحشی „ در روزنامه ها درج شد و به گوش دو دانشمند از دانشگاه کالیفرنیا رسید : پرفسور واتر من و پرفسور کروبر ( که از چند سال پیش درباره قبایل سرخپوست و زبان و فرهنگ و سرانجام انها مطالعه می کردند . )

پرفسور واتر من بلافاصله به شهر اوروویل رفت و از کلانتر خواست که او را به ملاقات آن مرد زندانی ببرد . کلانتر توضیح داد که آن سرخپوست به ظاهر وحشی سخن گفتن نمی داند و با هر زبان و لهجه ای که خواسته اند او را به حرف بیاورند موفق نشده اند .

آنچه پرفسور واتر من در سلول زندان دید و، سرخپوستی خسته و افسرده بود که نگاه هراسان او نشان می داد از همه کس می ترسد .

واتر من ، وقتی با این مرد تنها و بی پناه روبرو شد ، شروع به گفتن کلماتی از زبان ها و لهجه های قبایل مختلف سرخپوستها کرد . ولی ، سرخپوست با بردباری به کلمات گوش داد و اثری که  بر چهره او نشان دهد چیزی از انچه که شنیده است می فهمد ، آشکار نشد .

پرفسور واتر من ، مایوس و نا امید ، می خواست از ادامه کار دست بردارد که ناگهان کلمه ای از گویش سرخپوستهای قبیله نابود شده یانا به دهانش آمد و گفت سوینی ( یعنی درخت کاج ) .ناگهان چهره مرد سرخپوست به شنیدن این کلمه روشن شد . از جا پرید و چند بار تکرار کرد : سوینی ...سوینی .

پرده از روی راز بر افتاد و معلوم شد که این موجود از باز ماندگان قبیله یانا است که پیش از آمدن سفید پوستها به آمریکا ، از اقوام بزرگ سرخپوست بودند .

واتر من ، اعتماد سرخپوست را با نرمش و مهربانی جلب کرد و او را با خود به سانفرانسیسکو برد و در اتاقی در ساختمان موزه تاریخ طبیعی این شهر جای داد و چون اسم واقعی او را نمی دانستند ، وی را " ایشی " /- که به زبان سرخپوستهای قبیله یانا یعنی " مرد " – نامیدند .

بی تردید ایشی آخرین سرخپوست واقعی آمریکا به شمار می رفت که به طور معجزه آسایی از حوادث جان سالم به در برده بود . ایشی برای مردم ان روز آمریکا منظره مردی را نشان می دا د که در عهد حجر زندگی می کرده و ناگهان از تونل زمان گذشته و به میان تمدن صنعتی و ماشینی آمریکا آمده است ! با این پندار ، آمریکاییها می خواستند از جور و ستم پدران خود درباره ساکنین اولیه آمریکا بگریزند ، همان سرخپوستهایی که در قبیله های کوچک و بزرگ در سرتاسر قاره پراکنده بودند و شیوه زندگی خاص خود را داشتند .

سرزمین کنونی آمریکا ، تا اواخر قرن پانزدهم میلادی برای مردم گیتی ناشناخته بود . البته از تاریخ قبل از ان اطلاع زیادی در دست نیست ، اما ، آثاری که از قبایل مختلف سرخپوستان به دست آمده ، گویای آن است که این سرزمین هزارها سال تاریخ دارد و تمدنهای درخشانی را به خود دیده است .




اصل و ریشه سرخپوستها اسرار آمیز است . هنوز هم به درستی و کاملا معلوم نیست که آنها از کجا امده و چگونه در قاره امریکا پراکنده شده اند .

قبایل سرخپوست ، خط نداشتند و به همین دلیل مدرک کتبی و نوشته ای از آنها در دست نیست ، هر چه هست شفاهی و سینه به سینه است .

کسانی که درباره تاریخ سرخپوستها مطالعه کرده اند می گویند که آنها مردمانی آمیخته با محیط طبیعی زندگی خود بوده و هزاران سال چنان با مهربانی با طبیعت کنار آمده بودند که گویی طبیعت جان دارد و موجودی چون خود آنهاست .

سرخپوستان را " مردا ن خو رشید " می نامند ، زیرا هیچ قومی چون آنها شیفته خورشید و عاشق تماشای نخستین شغله های آفتاب در بامدادان نبوده است .

در زندگی سرخپوستها دیوار ، نرده و حصار مفهومی نداشت . انها علاقه ای به زندگی کردن در یک جا و دامداری و کشاورزی نداشتند . سبکبار و آسوده کوچ می کردند و با تغییر فصل از یک نقطه به نقطه دیگر می رفتند .

گاو میش وحشی (بوفالو ) منبع بزرگ تامین غذای سرخپوستان بوده و پوست این حیوان برای لباس ،کفش ، رختخواب و ساختن چادرهای کوچک به کار می رفت .  زنان و کودکان سرخپوست نیز که نمی توانستند به شکار بوفالو بروند ، از رودخانه ماهی صید می کردند یا به جمغ آوری میوه های جنگلی می پرداختند .

سرخپوستها ، حتی نام خود را هم از طبیعت بر می گرفتند : عقاب بزرگ ، ابر سرخ ، ببر گوچک ، کله گاو ف گوزن پیر ، خرس جهنده ، اسب سیا ه و ... نظیر ان .

قبیله های شاین ، موهیگان ، چروکی ، آپاچی ، ناواهو از سلسله های با عظمت و معروف سرخپوستهای آمریکا بودند .

نژادشناسان معتقدند که سرخپوستهای آمریکا از نژاد چینی و مغول هستند که از راه آلاسکاه خود را به قاره آمریکا رسانیده و ابتدا در بخشهای شرقی این قاره در کرانه اقیانوس اطلس و سپس سراسر قاره امریکای مرکزی و جنوبی پخش شده اند .

عصر جدید برای سرخپوستهای قاره امریکا با ورود سفید پوستها در سالهای پایان قرن پانزدهم آغاز شد .

سرخپوستهای صلح جو که گمان داشتند میتوانند بااین مردم مهاجم گنار بیایند ، با خلوص نیت و مهربانی بسیار از میهمانان استقبال کردند .

کریستف کلمب ، مردم جدید قاره جدید را ایندیوس نامید ( بعدها این نام را ارو پاییها یی  که ا مدند ، ایندین تلفظ کردند . ) کریستف کلمب ، به پادشاه و ملکه اسپانیا نوشت : این مردم به قدری ملایم و مهربان هستند که در دنیا ملتی مهربانتر از آنها پیدا نمی شود و گر چه تقریبا لخت راه می روند ولی رفتارشان برازنده و شایسته است . "

اما ، بهایی که سرخپوستها بابت این میهمان نوازی پرداختند بسیار سنگین بود . با ورود سفید پوستها ، همه چیز نابود شد و سکوت مقدس کوهستانها و جنگلها را صدای رگبار گلوله ها و شیهه اسب ها و خشم جنگجویان در هم شکست .

پایان قسمت اول

ادامه دارد ...

Write By : Meraj Marjani

( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته تالیف هوشنگ فتحی ) 

 

 "لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "

 

 آخرین سرخپوست-۲

 

 

خانواده سرخپوست بومی آمریکا

محافظان جزیره ایستر

امروز در مورد جزیره‌ ایستر بحث می‌کنیم ، جزیره‌ ایستر در کنار کشور شیلی ، یکی‌ از بزرگترین اسرار و عجایب باستان شناسی‌ را در خود جای داده است که هنوز اسرار آن به درستی‌ کشف نشده است .در این مورد بیشتر صحبت می‌کنیم

معراج مرجانی
marjani.meraj@gmail.com


دریا سالار هلندی جاکوب روگوین 


محافظان جزیره ایستر


 در کره ی زمین جزیره ایستر همیشه به عنوان یکی از عجیب ترین مکانها شناخته شده است . این جزیره در اقیانوس آرام جنوبی واقع شده است و از نزدیک ترین جایی که انسان در آن زندگی می کند یعنی کشور شیلی و تاهیتی حدود 2 هزار مایل فاصله دارد .ورود به این جزیره کار ساده ای نیست .
 اولین اروپایی که در جزیره ایستر ( عید پاک ) سال 1722 این جزیره را کشف کرد دریا سالار هلندی به نام جاکوب روگوین بود و به این دلیل نام جزیره را ایستر نهادند . باستانشناسان می گویند شواهدی وجود دارد که پلینزیایی ها این جزیره را حدود 400 سال قبل از میلاد کشف کردند ، در حالی که اکثر دانشمندان با این نظریه موافق هستند ، بعضی می گویند در واقع نخستین بار مردم آمریکای جنوبی در اینجا ساکن شدند . " تورها یردال " کاشف ، نویسنده کتاب کان تیکی ، به دلیل شباهت مجسمه های جزیره به آثار سنگی مردم پرو ، که " موایی " نامیده می شدند ، فرضیه ای مبنی بر این که ساکنان اولیه ی این جزیره از کشور پرو بوده اند مطرح کرده است .
 





موایی های جزیره در اندازه های متفاوتی از سایز کوچک و ارتفاع زیر 1/2 متر تا 220 متر و حدود 150 تا 165 تُن وزن دارند . تا به حال دانشمندان 887 عدد از این مجسمه ها را در جزیره با میانگین ارتفاع 4 متر و میانگین وزنی 13 تُن شمارش کرده اند . فقط 288 عدد از این 887 مجسمه در آخرین آرامگاه خود قرار دارند همچنین بقایای مواد معدنی یا مواد دیگری که هنگام حمل بر روی انها نشسته قابل مشاهده است . امروزه سرزمین ، مردم و زبان ساکنین جزیره ایستر به گفته ی سکنه ی ان به " راپانویی " بر می گردد . ساکنین جزیره زبان نوشتاریی دارند که " رونگورونگو" نامیده می شود و حتی امروزه کاملا قابل رمز گشایی نیست . امروزه فقط 26 تابلو چوبی که شامل این زبان است وجود دارد و هنوز معنای ان به وضوح مشخص نیست . به علاوه در جزیره تعداد پترو گلیفس یا پیکره ای سنگی وجود دارد که تصویر پرنده ها و زندگی روزمره ساکنین اولیه جزیره روی ان حک شده است . آنها مثل یک برنامه روزانه نحوه ی زندگی و کارهای روزمره ی نسل های موفق را ، به تصویر کشیده اند .
 یکی از بزرگترین عجایب جزیره ی ایستر توقف ناگهانی ساخت موایی " مجسمه ها " است . طبق نظریه دانشمندان افزایش بیش از حد جمعیت جزیره به اکوسیستم صدمه ی بسیار شدیدی وارد کرده بود به گونه ای که دیگر نمی توانست نیازهای مردم را بر آورده کند . عده ای از دانشمندان حدس می زنند جنگل های جزیره در بعضی از مناطق کاملا نابود شده اند ، چون از چوب انها برای حمل مجسمه های غول پیکر موایی و از زمین ان برای کشاورزی استفاده شده است . پس از مواجهه با کمبود چوب تصمیم گرفته اند که دیگر سنگهای غول پیکر را را جابه جا نکنند ، بنابراین ، توقف ناگهانی جابه جایی با ساخت مجسمه ها در ارتباط است .



 بنابر شواهد ، ساکنین جزیره ایستر سپس وارد یک جنگ خونین و مخرب شدند که بعضی معتقدند این باعث به وجود آمدن ادم خواری شد . در همین دوران بود که همه ی مجسمه ها توسط اهالی جزیره تخریب شدند . باستانشناسان با تلاش های اخیر موایی ها را در حالت ایستاده قرار دادند . بیماری هایی مانند آبله و سفلیس ، در سال 1877 جمعیت جزیره را به 11 نفر کاهش داد ، به دنبال ان جزیره توسط ارتش شیلی در سال 1888 ، اشغال شد و امروزه جمعیت جزیره حدودا به 3800 نفر رسیده است . مجسمه های غول پیکر ، به ظاهر تهدید آمیز ساخته شده بودند تا بیگانگان را از انجا دور نگهدارند. ارتباط عجیبی بین مجسمه ها و ساکنان جزیره ایستر در احترام به عقاید خود و قربانی کردن برای معبودان خود و حتی نوعی سحر و جادو وجود دارد . موایی ها شبیه نگهبانان خاموشی هستند که در مقابل مهاجمان حالت تدافعی گرفته اند .
 مجسمه های عجیب و غریب با سرهای ترسناک که به منظور محافظت رو به دریا دارند . اگر چه انها گورستانی مانند استون هنج ندارند ، ولی دیوارها و کارهای سنگی ساکنان جزیره استثنایی بوده است و با بناهای گورستانهای مصر و پرو رقابت می کنند . " خیلی ساده می شد باور کنیم موایی ها مانند خیلی چیزهای دیگر به وسیله بشقاب پرنده ها به اینجا آمده اند ، ولی اینگونه نیست! " . ( پایان)

 " Write By : Meraj Marjani " بر گر فته از کتاب " SECRETS & MYSTERIES OF THE WORLD" نوشته " Browne , Sylvia" مترجم خانم مهناز ذاکرانی

*لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید *

اشکهای آفتاب _۳

با سلام به تمامی‌ همراهان ، امروز آخرین قسمت از مجموعه اشکهای آفتاب را به پایان می‌برم ، امیدوارم که استفاده لازم را برده باشید . دوستان عزیزی که قادر به همکاری هستند میتوانند با ایمیل من یا از طریق نظرات با من تماس بگیرند

 

 marjani.meraj@gmail.com

 

 

  

   ما شو پیک شو

 

اشکهای آفتاب _۳

  

اینکاها ، پیش از آمدن سفید پوستها ، حدود 12 میلیون نفر بودند . صلح و نظم و رفاه ، موجب شده بود که جمعیت اینکاها به طور بی سابقه ای افزایش یابد و در نتیجه ، مشکلات فراوانی به بار آید . مهمترین این مشکلات ، تامین خواروبار و تهیه خوراک بود . اینکاها گمان می کردند که زندگی و تمدن آنها را فقط یک خطر تهدید می کند و آن هم قحطی و گرسنگی است . اما ، خبر نداشتند که خطر بزرگتر ، مهاجمین اسپانیایی هستند . مهاجمینی مجهز به توپ ، تفنگ ، و شمشیر که به طمع یافتن طلا ، ادویه و پارچه ، متوجه تمدن اینکاها شدند و آرام آرام به قلب امپراطوری انها نفوذ کردند .

بعد از ظهر روز 15 ماه نوامبر سال 1532 میلادی بود که فرانسیسکو پیزارو ، سردار اسپانیایی همراه با سربازان خود وارد میدان اصلی شهر " کاجامارکا " شد ، جایی که "آلتابالیبا "، سلطان اینکا در یکی از قلعه های آن مستقر بود .

 

 

 

پیزارو ، پیکی به سوی سلطان آلتابایبا فرستاد و از او خواست که خود را تسلیم کند . آلتابالیبا تا نزدیک غروب صبر کرد و آنگاه ، سوار بر یک تخت بزرگ که گروهی اینکای قوی هیکل آن را حمل می کردند ، از قلعه بیرون آمد و در وسط میدان عمومی شهر قدم به زمین نهاد .

در هرسوی میدان ، جمعیت انبوهی از اینکاها گرد آمده بودند و با نگرانی به صحنه می نگریستند . آنها از خشونت سربازان اسپانیایی و اسلحه هولناکشان ( توپ و تفنگ ) خبرهای وحشت انگیزی شنیده بودند و می دانستند که پیزارو در سر راه خود تا رسیدن به شهر کاجامارکا تا چه حد با خشونت عمل کرده و خون بسیاری از مردم را به زمین ریخته است . سلطان آلتابالیبا چنان حالتی داشت که پیدا بود سر جنگ دارد و نمی خواهد خود را تسلیم پیزارو کند . او امیدوار بود که با فرارسیدن شب بتواند به مهاجمان اسپانیایی شبیخون بزنند و آنها را به عقب برانند . اما ، پیزارو با یک تصمیم ناگهانی به سواره نظام خود فرمان حمله به خیل اینکاها داد و خود نیز به شوی آلتابالیبا تاخت .

سرخپوستان اینکا در برابر یورش اسبان و شلیک توپ و تفنگ اسپانیایی ها تاب نیاوردند و متواری شدند . پیزارو خود را بسرعت به آلتابالیبا رساند ، بازوی او را محکم گرفت و با خود به اسارت برد . این ، بی تردید یکی از شگفت انگیزترین فتوحات تاریخ بشری بوده است .

واکنش اینکاها در برابر این وضع ، فرار به مناطق دورافتاده و اعماق جنگلهای سلسله جبال آند بود . اینکاهایی که در شهرها و سرزمینهای خود ماندند ، گرفتار انواع آزار و اذیت اسپانیایی های مهاجم شدند . آهنگ زندگی انها بر هم خورد . به تدریج وضعی رقت بار پیدا کردند . با سپری شدن سالها و قرن ها ، مرکز امپراطوری بزرگ اینکا در سکوت فرو رفت و آثار ان تمدن شگفت انگیز وسازمان یافته ، در پوششی از گیاهان جنگلی ، خزه و الیاف درختان ، از چشمها مخفی ماند . فقط  در قصه ها و افسانه های مردم ساکن در روستاهای سلسله جبال آند بود که از تمدنی باستانی با معبدهای باشکوه و بناهای عظیم اینکاها نامی به میان می آمد و ... دیگر هیچ .

400 سال پس از سقوط اینکاها به دست پیزارو ، یکبار دیگر سرزمین اینکا مورد توجه خارجیها قرار گرفت . این بار یک دانشمند باستانشناس آمریکایی به نام پرفسور " بینگهام " بر اساس نشانه هایی که از تمدن اینکاها در دست داشت ، قدم در کوره راههای جنگلهای بولیوی و پرو نهاد و همراه با چند باربر و راهنمای محلی که اجیر کرده بود ، آغاز به پیشروی کرد .

 

 

 

 پرفسور بینگهام

 

به گمان بینگهام ، هر تمدن بزرگی در دوره باستان برای تامین آب مصرفی مردم چاره ای نداشت جز آن که شهرهای خود را در ساحل رودهای پرآب بسازد . پس ، بینگهام ، خط حرکت خود را ساحل رودخانه  " اوروبامبا " در جنگلهای کوهستانی پرو قرار داد . او ، همچنان که پیش می رفت ، در جاهایی دیوارهای فروریخته قدیمی و دیگر آثار زندگی می یافت . بینگهام ، هرجا که به دهکده ای می رسید ، از سالخوردگان آن نشانی ویرانه های قدیمی یا بناهای فرو ریخته را می گرفت . اما ، کسی از انچه که بینگهام می خواست ، اطلاع و نشانی نداشت . یک بار ، در دهکده ای دور ، یک سرخپوست بومی می گفت که سالها قبل در نقطه ای از جنگل سنگهای بسیار بزرگ و تراش خورده دیده است و به کوهستان " ماشو پیک شو " در دور دستها اشاره کرد . بلندترین قله این کوهستان ، 3500 متر از سطح دریا ارتفاع داشت . برای بینگهام پذیرفتنی نبود که در نوک قله ای به آن ارتفاع بتوان شهری ساخت و تمدنی برپای داشت . با این وجود ، رو به سوی قله نهاد . پس از هفته ها راهپیمایی ، سرانجام به دره ای بسیار عمیق رسید که تنها راه عبور از آن پلی باریک و ساخته شده از الیاف درختان جنگلی بود که از این سوی دره به ان سو کشیده شده بود . بینگهام حدس زد که این پل بزرگ اما تقریبا فرسوده را باید کسانی ساخته باشند که در اینجا زندگی می کرده اند . وقتی بینگهام قدم بر پل نهاد و با ترس بسیار از ان گذشت ، در اعماق درختان ان سوی دره به آثار شگفت انگیزی برخورد که نقاب از تمدنی بزرگ در کوهستانهای اند بر می داشت . او در لابه لای گیاهان گرمسیری ، ویرانه های عظیمی را که در برابر خود می دید " ما شو پیک شو " نام نهاد که در واقع شهری بود ساخته بر قله کوه که با گذرگاههای پله مانند ، از نوک قله تا دامنه کوه ادامه می یافت و قرنها لانه مارها ، مورها ، خفاشها و حشرات بود . حتی در میان انبوه درختان جنگلی نیز عظمت این خرابه ها بیننده را متحیر می کرد .

 بزودی ، با حمایت مجله " نشنال جئوگرافیک " و همکاری دانشگاه ییل آمریکا ، تلاش گسترده ای برای اکتشاف تمدن اینکا و پاک کردن چهره پایتخت این تمدن از خزه ، گیاه و خاک آغاز شد . در واقع ، شگفتی بزرگ جامعه اینکا همان شهر ساخته شده بر قله یک کوه رفیع است که از انها به ارث مانده و شامل صدها کاخ ، معبد و قلعه عظیم است . در بلند ترین نقطه کوه " ماشو پیک شو " ، یک قلعه بزرگ از سنگهای خوش تراش و ستونهای مرمر ساخته شده است که گنجایش بیش از 5 هزار نفر را دارد . این قلعه به قدری عظیم است که براستی نمی توان باور کرد به دست بشر ساخته شده باشد . هریک از تخته سنگهای قلعه به قدر یک صخره بسیار بزرگ است . از این قلعه می توان خانه های پیرامون ، کوهها و دره ها را از هرطرف تا چشم کار می کند ، مشاهده کرد . انبارهای قلعه انباشته از گرزها ، نیزه ها ، کمانها ، تبرها و سپرهاست .

در ماشو پیک شو ، قصرها ، ایوانها ، پله ها و خانه ها همه سالم مانده اند و عظمتی خاص دارند . سنگهای عظیم به کار رفته در دیوارهای معبدها و قصرها چنان ماهرانه در کنار هم چیده شده اند که تا به امروز خُرد نشده و فرو نریخته اند .

" ماشو پیک شو " به راستی اعجاب انگیز و باور نکردنیست  . 

 

 

 

Write By:Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته هوشنگ فتحی) 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


اشکهای آفتاب -۱


اشکهای آفتاب -۲