عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

اشکهای آفتاب _۲

 امروز قسمت دوم از اشکهای آفتاب که مربوط به قوم اینکا که در قسمت آمریکای جنوبی مستقر بودند را به پایان میبرم ، دوستان عزیز اگر آمادگی همکاری در مورد ارسال مطلب و همکاری را دارند میتوانند با ایمیل من تماس گرفته و یا در قسمت نظرات مطرح کنند .

  

  

 

 مراسم اینتی یا خدای خورشید ، برای یادبود  پرستش خورشید در قوم اینکا در پرو 

 

 

 

اشکهای آفتاب _۲ 

  

اینکاها نخستین مردمان بودند که در فلات پرو نظم برقرار ساختند و از زمین حاصلخیز ان بیشترین بهره را گرفتند . ذرّت ، سیب زمینی ، و شتر لاما اساس اقتصاد اینکاها را تشکیل می داد . اینکاها ذرت را " سارا " می نامیدند و از این محصول ، نان و یا نوعی آش می پختند که ان را بسیار دوست می داشتند . اینکاها چند نوع لوبیا به عمل می آوردند و از ان در غذای معمولی خود استفاده می کردند . اما لاما ، این حیوان با وقار که بخشی از طبیعت سلسله جبال آند است ، برای اینکاها حیوان مفید و مقدسی بود که هیچ کس حق کشتن آن را نداشت ، مگر اینکه لاما پیر می شد . لاما تنها حیوان بارکش اینکاها بود ، و چون این حیوان نیروی زیادی ندارد ، اینکاها ناچار بودند همه کارهای  را با نیروی بازوی خود انجام دهند و بسختی کار کنند .

 

 

 

 

اینکاها خوب می دانستند که برای بهتر کردن وضع زندگی خود باید سطح تولید را بالا ببرند . بنابراین ، تنبلی در نزد آنها گناهی بزرگ به شمار می رفت و با ان مبارزه می شد .

هر کس در جامعه اینکا نقشی داشت که می بایست آن را ایفا کند : مردان به خدمت سربازی می رفتند یا کشت و زرع می کردند . بچه ها ، پرندگان را از مزرعه های ذرّت می راندند . زنان ، پارچه و گلیم می بافتند و ... خلاصه این که همگان عضو یک کشور نیرومند بودند و از سرنوشت خود راضی . در جامعه اینکا نه فقیری بود ، نه ثروتمندی . اینکاها حق نداشتند لباسهای فاخر بپوشند ، خانه های بزرگ بسازند ، روی صندلی بنشینند و غذاهای غیر معمول بر روی سفره بگذارند . آنها هنگام غذا خوردن باید درهای خانه هایشان را باز می گذاشتند تا هر رهگذری ببیند که چه ساده زندگی می کنند و چه ساده غذا می خورند .

 

 

  

 

مراسم یادبود پرستش خورشید ( اینتی ) پرو

 

 

پوشاک مردان اینکا به طور معمول چیزی بود شبیه کیسه که در دو طرف آن شکافی برای داخل کردن دستها و در قسمت بالای ان سوراخی برای عبور سر وجود داشت . بلندی این لباس تا سر زانوها می رسید . چنین پیراهنی را " کوزما " می گفتند . هر کس دو دست لباس داشت : یکی لباس برای کار و یک لباس برای جشنها و مهمانیها .

همه ساکنان کشور اینکا لباس یک شکل می پوشیدند ، اما آرایش موها در هر منطقه فرق می کرد و از روی تفاوت آرایش مو می توانستند بفهمند که کسی از منطقه ای دیگر وارد شده و غریب است . چون تعویض مکان زندگی ممنوع بود ، هر تازه واردی باید بلافاصله اطلاع می داد که به چه دلیل و منظوری وارد منطقه شده است . با این کار ، تعادل جمعیت در مناطق مختلف برقرار می شد .

ساکنان شهر ها ، متناسب با موقعیت خود ، در محله های مختلف سکونت می کردند . خانه ها چهار گوش آجری یا گلی بودند و سقف کوتاهی داشت .

اینکاهای فرزانه ، مصرف الکل و گیاهان مخدر ، مخصوصا " کوکا " را ممنوع کرده بودند . کوکا گیاهی بود که در جنگلهای کوهستانی می رویید و جویدن برگ ان سرخوشی می آورد . پزشکان و جراحان اینکا از کوکا برای بی حس کردن بیماران استفاده می کردند . در جامعه اینکا ،  صنایعی همچون ریسمان سازی ، اسلحه سازی ، زرگری ، تور بافی ، قلمزنی و کنده کاری به حد اعلای کمال رسید بود . اینکاها هنر زردوزی را به خوبی می دانستند و به کمک این هنر ، لباسهای فاخر و رنگارنگ برای کاهنان معبدها ، سرداران ، درباریان و طبقه ممتاز جامعه می بافتند .

اینکاها از دو عیب بزرگ به شدت پرهیز می کردند : دزدی و دروغگویی . اگر ثابت می شد که کسی دزدی کرده یا شهادت دروغ داده است ، محکوم به مرگ می شد و حکم مرگ درباره او بی در نگ به اجرا در می آمد تا دزد و دروغگو دیگر فرصت تکرار چنین گناهی را نداشته باشند .

اینکاها ، آمارگران بزرگی بودند . هر نیرنگ یا اشتباه در امار ، مجازات سختی در پی داشت . در تمدن اینکاها ، سختگیری درباره مجرمین و افرادی که از دستورها و قوانین سرپیچی می کردند به قدری شدید بود که از ترس مجازات ، هر کس راه راست می رفت و سعی می کرد به درستی زندگی کند . اینکاهای بزرگ معتقد بودند که : نظم ناشی از ترس ، بهتر از بی نظمی است .

از جمله کارهای بزرگ و مشهور اینکاها ، به وجود آوردن شبکه ای از راههای ارتباصی بود . این راهها ، از جاده های روم باستان نیز بهتر و کاملتر بود .اینکاها در کنار جاده های اصلی ، انبارهایی برای ذخیره خواروبار می ساختند تا در روزهای کمبود و تنگدستی بتوانند از موجودی انبارها استفاده کنند .در محل تقاطع جاده های اصلی ، استراحتگاهایی برای مسافران وجود داشت . در این استراحتگاهها ، چاپارها هم به حال آماده باش بودند تا هر خبری که می رسد ، به سرعت به چاپارخانه بعدی برسانند . به این ترتیب ، اخبار و دستورهای اینکای بزرگ در کمترین زمان ممکن به سراسر امپراطوری اینکا می رسید . پیک های اینکا از میان مردان چابک ، راز دار ، کم حرف و تیز تک انتخاب می شدند .

اینکاها از شمردن ، حساب کردن و نگهداشتن حسابهای گوناگون غرق شادی می شدند . تا جایی که می توان گفت که آنها جنون شمارش و محاسبه داشتند ! وسیله ای که اینکاها با ان آمار می گرفتند ، گره زدن ریسمانهای رنگارنگ بود که هر رنگ برای نشان دادن موضوعی به کار می رفت ، برای مثال ، ریسمان سبز رنگ برای شمارش گندم بود و هر گره میزان معینی از گندم را نشان می داد . در ارتش اینکا ، هر اسلحه ای برای خود ریسمانی با رنگ مشخص داشت . با توجه به گره ریسمانهای رنگی  ، هر فرمانده می توانست آمار بگیرد که چه تعداد تیر وکمان ، تبر ، نیزه و فلاخن در اختیار دارد . ارتش منظم اینکاها با 30 هزار سرباز تنومند مجهز به تبرهایی از جنس برنز ، تیروکمان ، نیزه و فلاخن بود .

 

  

 

مراسم یادبود پرستش خورشید ( اینتی ) پرو

 

 

مردم اینکا ، خورشید را پرستش می کردند و انجام مراسم قربانی برای خدایان در نزد آنها معمول بود . برای قربانی ، از کودکان استفاده می کردند ، ولی بعدها قربانی کردن لاما جای ان را گرفت .

اینکاها گرچه آفتاب را به عنوان خدای قابل دیدن ستایش می کردند و برایش جشنهای بزرگ ترتیب می دادند ، ولی  به یاری عقل و فهم خود ، خداوندی را هم که زمین ، اسمان و موجودات را آفریده بود ، می پرستیدند و او را " پاشا کاماک " به معنی : ( کسی که به جهان روح می دمد ) می نامیدند . وقتی از یک اینکا می پرسیدند : " پاشا کاماک کیست و چگونه است ؟ " ، می گفت " او کسی است که به جهان زندگی بخشیده است و این دنیا را نگه می دارد ، ولی او را هیچگاه ندیده اند و به همین جهت کسی برای او قربانی نمی کند و برایش معبدی نمی سازد . پاشاکاماک را به عنوان خدای ناشناس ، فقط باید از ژرفای قلب پرستید ." 

 

 

Write By:Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته هوشنگ فتحی) 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


اشکهای آفتاب -۱


اشکهای آفتاب -۳


اشکهای آفتاب-۱

با سلام به تمامی‌ همراهان ، تمدنهای آمریکای مرکزی و جنوبی ، پر از اسرار نا گشوده از مردمانی است که زمانی‌ تمدنی درخشان را رهبری میکردند . موضوع امروز مربوط میشود به طریق کشف اسرار تمدن اینکا ، در ضمن دوستا نی‌  که قصد همکاری با وب را دارند میتوانند از طریق ایمیل ، و یا ارسال نظر با من مکاتبه نمایند.

 

 marjani.meraj@gmail.com

 

 

 

 

 فرانسیسکو پیزارو

 

 

اشکهای آفتاب-۱ 

  

از دیرباز دانشمندان دریافته بودند که زمین کرویست . این باور ، در قرن پانزدهم میلادی گسترش یافت و افکار عمومی هم به کروی بودن زمین پی برد .

در اواخر قرن پانزدهم ، نقشه ای از کره زمین معروف به نقشه " توسکانلی " ترسیم شد که نشان دهنده دنیای کهن ( اروپا و آمریکا ) و سرزمین پهناور چین بود و در بین این دو ، اقیانوس اطلس دیده می شد .

وقتی نقشه توسکانلی به دست " کریستف کلمب " افتاد ، او که سفرنامه " مارکوپولو " را مطالعه کرده بود ، با خود اندیشید : " آیا می توان کره زمین را از راه دریا دور زد و بر بستر اقیانوس اطلس به هندوستان و چین رسید ؟"  

 

 

 

 

 نقشه  پائولو تسکنلی ستاره شناس و جغرافی دان که در آن  تمدنها و حیوانات اروپا ، آفریقا و آسیا نشان داده شده است  ( 1450)

   

زمانی که در سال 1492 آرزوی کریستف کلمب برآورده شد و او پس از عبور از اقیانوس و تحمل زحمات بسیار ، پا به خشکی نهاد ، به گمان خود و همراهانش به ساحل هندوستان رسیده بود . اما سرانجام معلوم شد که ان سرزمین ، قاره آسیا نیست و قاره دیگری است ( که بعدها آمریکا نامیده شد ) .

در سال 1513 " واسکوبالبوآ " دیگر کشورگشای اسپانیایی ، " دریای جنوب "  را کشف کرد ( که بعدها ماژلان آن را اقیانوس آرام نامید ).

درست در همین ایّام ، خبری به گوش فرانسیسکو پیزارو ( یکی دیگر از کشورگشایان اسپانیایی ) رسید که تمدنی بزرگ و بسیار ثروتمند در جنوب قاره آمریکا قرار دارد : انباشته از طلا و پروتهای فراوان است .

به پیزارو گفته شده بود که ان مردم به قدری طلا گردآوری کرده اند که حتی ظروف غذای انها از طلاست . آنها طلا را " اشک چکیده از چشم خورشید " می نامند و چون خدای خود را خورشید قرار داده اند ، بنابراین می کوشند با جمع آوری هرچه بیشتر از این فلز مقدس خود را به خدای خورشید نزدیکتر کنند .

این سخنان و این توصیفها ، طمع کشورگشای اسپانیایی را برانگیخت و تصمیم گرفت به انجا حمله کند .

فرانسیسکو پیزارو نزدیک به دو سال صرف به دست آوردن اطلاعات بیشتر ، تدارک سفر و جمع آوری سرباز و اسلحه کرد . سرانجام با 168 سرباز سواره نظام و دو توپ جنگی کوچک قدم به اعماق جنگلهای وحشی نهاد . مقصد او جایی بود که قوم اینکا زندگی می کرد .

به طور دقیق معلوم نیست که قوم اینکا از کجا آمده و ریشه نژادی و قومی ان چیست .

در دورانی که هنوز تاریخ آن به درستی برآورد نشده است ، اینکاها به روی صحنه هستی آمدند . ، انها مردان و زنان نیرومندی بودند از نژاد سرخ پوست با شانه های پهن و قفسه سینه بر آمده ، فک و چانه قوی ، دندانهای سفید ، بینی بزرگ ، و موهای صاف ، پرپشت و مشکی .

این قوم به مردمان سنگ مشهور بودند ، زیرا در استفاده از تخته سنگهای عظیم برای خانه سازی و برپای داشتن معبدهای باشکوه توانی شگفت آوری داشتند . آنها ، به کمک ابزارهای اولیه و ابتدایی و با صبر وپشتکار بسیار ، تخته سنگهایی به وزن 10 و یا 15 تن را چنان ماهرانه تراش می دادند و سطح ان را صاف و هموار می کردند که وقتی روی یکدیگر قرار می گرفتند و جفت می شدند ، یک سوزن نیز در لای دو سنگ فرو نمی رفت .

 

 

 

 

به گفته تاریخ نویسان ، در سالهای نخست میلاد مسیح ، این مردمان را یک قوم بسیار وحشی و قدرتمند مورد تهاجم قرار داد و انها را وادار به گریز به اعماق کوهستانهای پوشیده از درخت پرو کرد .

اینکاها از بیم حمله ای دیگر ، بر فراز کوهی بلند در نقطه ای دور دست ، قلعه ای از تخته سنگهای عظیم ساختند و قرنها در ان به اسودگی زیستند .

با افزوده شدن جمعیت اینکاها ، بر تعداد قلعه های عظیم آنها در ارتفاعات جنگلهای پرو افزوده شد و زمینه لازم برای قدرت نمایی و توسعه طلبی آنها فراهم آمد .

اینکاهای نیرومند و مبارز ، به هر سو که روی آوردند ، قبیله های سر راه را مغلوب کردند و با تسخیر سرزمینهای جدید ، قلمرو حکومت خود را گسترش دادند . به تدریج ، یک امپراطوری وسیع که مرزهای ان کلمبیا ، شیلی ، اکوادور و پرو امروز را در می گرفت ، تشکیل شد و تمدن امپراطوری قبیله ای اینکا پدید آمد . این امپراطوری در سالهای 1943 تا 1527 میلادی در اوج شکوفایی خود بود .

اینکا کشوری بود استوار شده بر اساس عقل که در ان همه چیز و همه کار جنبه منطقی داشت . به همین جهت ، یکنواختی شگفت آوری بر آن حاکمیت داشت و اینکا را تبدیل به یک کشور هندسی خالی از شور و شوق اما برخوردار از قدرت و استحکام در همه زمینه ها کرده بود .

در فاصله نزدیک به دو قرن - از قرن چهاردهم تا شانزدهم - اینکاها بیش از 6 فرمانروا نداشتند . هر فرمانروا ، که او را " اینکای بزرگ " می نامیدند ، وظیفه داشت کارهای فرمانروای قبل از خود را ادامه دهد .

زبان اینکا ها " کی چوا " نامیده می شد و این زبا ن عامل اصلی هم شکل کردن جامعه بزرگ اینکا در بخشهای مختلف بود .

 کشور اینکا به 4 بخش ، الهام گرفته از چهار جهت اصلی : مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب تقسیم می شد . مرکز امپراطوری ، شهر با شکوه " کوزکو " بود که این نام در زبان اینکا به معنای " ناف جهان " است . برگزیدن چنین اسمی برای پایتخت امپراطوری کاملا بجاست ، زیرا کشور اینکا مانند بدن انسان دراز و باریک بود و کوزکو درست در وسط آن قرار داشت .

کوزکو را می توان روم آمریکای جنوبی دانست . این شهر ، در ارتفاع 3700 متری از سطح دریا بر فراز قله های بلند در میان کوهستانهای عظیم پوشیده از درخت ، به قدری زیبا و باشکوه ساخته شده بود که همچون نگینی بر انگشتر امپراطوری اینکا می درخشید .

قصرهای ساخته شده در کوزکو همه از سنگهای عظیم بود و مانند باغهای معلق بابل ، از فراز دیوار و پنجره ها و پشت بامها ، انواع گلها و گیاهان زینتی خودنمایی می کرد .

از وسط خیابانهای سنگفرش شده کوزکو یک جوی آب می گذشت و بیشتر گذرگاهها به دلیل شیب کوه به صورت پله ساخته شده بود .

محله های شهر کوزکو نامهای خاصی داشتند ، مثل : مار طلایی ، دم سبز ، دروازه مقدس و ... در وسط شهر کوزکو نیز میدان بزرگی بود به نام میدان" شادی ".

در این شهر شگفت آور زیبا ، حدود 200 هزار نفر از بزرگان و سرداران و اعیان و امپراطوری اینکا زندگی می کردند . اینکاها زمین را بیش از هرچیز و هرکسی دوست می داشتند . آنها زمین را بزرگترین خویشاوند خود می دانستند . گهواره تمدن اینکاها ، زمینهای حاصلخیز فلات محل زندگی و تجمع آنها بود . گویی که این طبیعت و بومیان آن برای یکدیگر آفریده شده بودند و چنان با هم دمسازند که جسم با روح . 

 

Write By:Meraj Marjani  ( برگرفته از کتاب کاوش در گذشته نوشته هوشنگ فتحی) 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید



"لینک‌های مرتبط با این موضوع را ملاحظه کنید "


اشکهای آفتاب -۲



اشکهای آفتاب -۳



قوم اسرار

با سلام به شما دوستان عزیز بعد از مدتی طولانی خدمت شما رسیدیم با مطلبی از قوم مایا که مربوط به مراسمات قربانی کردن در این قوم می شود امید است که از مطالب استفاده کافی را ببرید .

در ضمن امیدوارم که این ارسال راهی باشد که بازدیدکنندگان کمرو و خجالتی این وب بیشتر نظر بدن و ما رو از نظرات ارزشمندشون با خبر کنن .دوستان عزیز برای ارسال هر مطلب زحمات فراوانی کشیده می شود از جمله انتخاب مطلب ، نوشتن مطلب ، انتخاب عکس ، آپلود عکس و مطلب ، و غیره که روی هم رفته کاری مشکل تر از دو سطر نوشتن است لطفا بعد از خواندن نظر خود را بگذارید تا ارتباط بین طرفین بیشتر شود و برای بهتر شدن هر چه بیشتر این وب تلاش بیشتری به عمل آید با تشکر . 

معراج مرجانی

marjani.meraj@gmail.com 

 

 

 

قوم اسرار


تغذیه خدایان

خدایان می توانستند در هر جا حضور پیدا کنند . هر چند سه قلمرو معمولا نوعی تشریح می شدند که گویا عرصه های جداگانه اند و یکی بر روی دیگری قرار گرفته است ، ولی مایا ها بیشتر انها را به هم پیوسته می دانستند تا سطوحی کاملا مجزا از یکدیگر . شلو فرایدل توضیح می دهند :

"این دو سطح هستی به صورت جدا نشدنی به یکدیگر قفل شده بودند . کنش ها و واکنش های دنیای دیگر ، سرنوشت این جهان را تحت نفوذ خود قرار می دادند ، مثلا بیماری یا تندرستی ، شکست یا پیروزی ، زندگی یا مرگ ، تلخکامی یا خوشبختی را در زندگی آدمیان به بار می اورند . ولی ساکنان دنیای دیگر نیز به نوبه خود برای ادامه شادکامی خود تحت تاثیر اعمال زندگان قرار می گرفتند . فقط زندگان بودند که می توانستند قوت و غذای مورد نیاز ساکنان دنیای دیگر و نیز ارواحی را که در انجا دوباره متولد می شدند ، فراهم آورند ... در نظر مایاها ... شاهان از همه برتر بودند ، شمن های  ( جادوگران ) خداگونه بودند که در هر دو بُعد فعالیت می کردند و با قدرتی که مراسم اجرا شده کسب می کرند ، هر دو بُعد را به حال تعادل در می آوردند ، و بدین ترتیب به قلمرو خویش خوشبختی می آوردند ."

 تغذیه موجودات دنیای دیگر توسط شاهان از راه درخت مرکزی امکان پذیر می شد ، ریشه های درخت مرکزی یا " واکاه چان " در دنیای زیر زمینی فرو رفته بود ، تنه اش در دنیای میانی قرار داشت و شاخه هایش در دنیای فوقانی . این درخت که تمام سطوح هستی را لمس می کرد ، کارش به سان مجرا و آبگذری بود بین دو جهان . شاه می توانست با اجرای آئین های دینی محل درخت را تغییر دهد و به جایی ببرد که خود ایستاده است ، سپس از ان نقطه دری را به جهان دیگر می گشود . در چنین لحظه ای وی قادر بود  خدایان را با تقدیم غذا یا خون تغذیه کند . مایا ها بر این باور بودند که خون حاوی عصاره مقدسی است بر هر موجود زنده ای ( که ان را بسته به ناحیه مربوطه کول یا چول می خواندند ) و چنین می اندیشیدند که خدایان با دریافت ان نیرومند تر و شاد تر می شوند .

فصد و قربانی

نموداری از باورهای مایا درباره ماهیت مقدس خون ، عبارت بود از عمل فصد ، یعنی بریدن رگ انسان یا حیوان برای جاری ساختن خون . ( ولی این کار الزاما به معنای کشتن انسان یا حیوان نبود . ) فصد در بسیاری شعائر دینی مایاها اجرا می شد . سرچشمه خون بستگی به این داشت که از اجرای آن شعائر به چه نتیجه ای می خواهند برسند . خواسته های کوچک از خدایان فقط نیاز به پرندگان و حیونات کوچک داشت ، در حالی که خواسته های بزرگ یا رویدادهای مهم ، قربانی کردن حیوانات بزرگ را می طلبید ، مثلا در شهر کوپان هفده جاگوار (پلنگ) در مراسم دینی وقف یک پرستشگاه به درگاه خدایان قربانی شدند .  

 

 

 

طی اجرای مراسم دینی برای خشنودی خدایان ، پاره ای اوقات لازم می آمد که یک پادشاه جایی از بدن خود را ببرد تا خون لازم برای مراسم فراهم شود . آثار به جا مانده مایاها نیز نشان می دهند که در اجرای مراسم گوناگون مذهبی ، از زبان و یا یکی دیگر از اعضاء بدن یکی از نخبگان خون جاری می شد ، این جریان به ویژه در مراسم مذهبی مربوط به باروری اجرا می گردید . ولی شایع ترین  وفراوان ترین مورد برای ریختن خون انسانها ، کشتن آنها در مراسم خاصی بود . در یک چنین قربانی کردن ، فرد مورد قربانی یک اسیر جنگی - یک برده - یا کودکی بود که والدینش باور داشتند با قربانی کردن فرزندشان ، طالع سعد و رفاه برای سایر افراد خانواده به بار خواهند آورد.

 

 

  

 

خدای باران ، چی‌ چن یتزا ، مکزیک

 

مایاها اسیران خود را به شیوه های گوناگون  قربانی می کردند . یکی از این روش ها بریدن گلوی قربانی بود ، شیوه دیگر پاره کردن شکم قربانی بود . در شهر چیچن ایتزا در ناحیه یوکاتان ، اسرای قربانی را در باتلاقی می انداختند ، در حقیقت چاهی بود طبیعی که بر اثر رانش زمین که بر روی یک رود یا دریاچه زیر زمینی قرار داشت به وجود آمده بود .( پدیده ای که در یوکاتان امری طبیعی بود ) در واقع دو حلقه از این گونه چاه ها در یوکاتان وجود داشت ، یکی اب اشامیدنی مردم را تامین می کرد و دیگری مخصوص قربانی کردن بود ، قربانیانی که برای خشنودی خدای باران فدا می شدند . چاه مخصوص قربانی کردن که " چاه قربانی " یا " چاله مقدس " نامیده می شد ، تقریبا پنجاه متر قطر داشت و گودی ان تا سطح آب حدود بیست متر و عمق خود آن نیز بیست متر بود . اسقف لاندا درباره این چاله چنین نوشته است : " از دیر باز آنها ( مایا ها ) رسمی داشتند که مردان را زنده زنده درون آن بیاندازند و این در دوران خشکسالی بود و برای خدایان قربانی می شدند . مایاها معتقد بودند که قربانیان نمی میرند ، هر چند که آنها ( قربانیان ) هرگز دوباره دیده نشدند . جز قربانیان چیزهای فراوان دیگری نیز در آن می انداختند ، مانند سنگهای گرانبها ، و چیزهای پر ارزش دیگر . "

روش رایج برای قربانی انسان که در بسیاری شهرهای دیگر مایا انجام می شد آن بود که ابتدا قربانیان را برهنه می کردند ، سپس بدن آنها را رنگ آبی می زدند . و بعد آنها را به تالار مخصوص قربانی که خارج از پرستشگاه قرار داشت می بردند . در انجا قربانی را می خوابانیدند و یک کاهن سینه قربانی را با یک خنجر تیز می شکافت و با سرعت قلبش را بیرون می آورد ، قلبی که هنوز در حال تپش بود . خون قلب را به سر و روی یک بُت که در مرکز جایگاه مراسم بود می پاشیدند  . بقیه خون قربانی را خشک می کردند که بعدا برای بُخور دادن از ان استفاده می کردند ، زیرا مایاها بر این باور بودند که دود این بخور به هنگام مراسم دعا می تواند خواست های انان را به خدایان برساند .


"Write by :Meraj Marjani"

"Maya Civilization"

"Author: Netzley,Patricia D"

"Farid javaher kalam" 

 

 

برداشت مطالب تنها با ذکر منبع مجاز می باشد. 

لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید

مراسم جاری کردن خون از زبان