عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

کشف بقایای کودکی ۳.۳ میلیون ساله به نام «سِلام»

 

 

خبر ویژه



اواخر سال ۲۰۰۰ میلادی، یک دانشمند اتیوپیایی به نام «زِرای اَلِمسِگاد» در حین وارسی تپه‌های سنگی منطقه دیکیکا اسکلت کوچکی را از زیر خاک بیرون کشید که برای همیشه داستان زندگی او و جهان را دستخوش تغییر کرد.

به گزارش شبکه تلویزیونی سی ان ان، زِرای اَلِمسِگاد می‌گوید: «وقتی بالای سر اسکلت رفتم و استخوان گونه آن را دیدم که از تکه سنگی ماسه‌ای بیرون زده، آن را برگردانده، از نزدیک نگاهش کردم و از شدت تعجب دهانم باز ماند.»
اَلِمسِگاد خیلی زود متوجه شد که این کشف در عرصه علم تاریخ ساز خواهد بود: «همان جا متوجه شدم که این اسکلت متعلق به یک کودک از نیاکان انسان امروزی است».
این دیرین مردم شناس در ادامه توضیحاتش می‌افزاید:‌ «فکر کنید این بچه را در تکه‌ای ماسه سنگ می‌یابید، در حالی که دندان کودک هنوز معلوم است، پیشانی بسیار صاف و عمودی دارد، دندان نیش کوچکی دارد...آن قدر نادر و غیرقابل باور است که خودم هم در شک بودم و نمی‌توانستم بپذیرم که موفق به این کشف شده‌ام و اسکلت [این کودک باستانی] را یافته‌ام.»

با وجود این، زِرای اَلِمسِگاد تصمیم گرفت تا زمانی که تحقیقاتش درباره کشف فوق کامل نشده، آن را رسانه‌ای نکند. ازین رو، در سکوت کامل سنگواره یافت شده را با دقتی وسواس گونه آماده کرد و مورد وارسی قرار داد: «اسکلت در یک تکه ماسه سنگ فشرده پیدا شده بود و باید ذراتش را دانه به دانه از اسکلت جدا می کردم. برای همین هم، چند نفری به من توصیه کردند که تعدادی کاردان فنی استخدام کنم، اما من گفتم نه، خودم این کار را انجام خواهم داد، هر چقدر هم وقت ببرد مهم نیست. کار این بچه را به شخص دیگری نمی‌سپارم.»
در پی این تصمیم، زِرای اَلِمسِگاد سال‌ها در آزمایشگاه خود به سر برد و همان طور که گفته بود ذرات ماسه را دانه به دانه از روی بقایای کودک باستانی زُدود. این پژوهشگر با استفاده از یک میکروسکوپ قدرتمند، موفق شد جزئیات دندان درون جمجمه کودک را مشاهده کند و سن و جنسیت او را مشخص کند.
پس از شش سال پژوهش، اَلِمسِگاد اینک می‌داند که کودک کشف شده دختربچه‌ای سه ساله بوده که حدود ۳.۳ میلیون سال پیش جان خود را از دست داده است.
اکنون، زِرای اَلِمسِگاد در نظر دارد سنگواره این دختر ۳.۳ میلیون ساله را - که نام «سِلام» را برایش برگزیده - به عنوان «کهن‌ترین کودک جهان» معرفی کند: «وقتی زمان کنفرانس مطبوعاتی رسید، انگاری که زنی آبستن بودم که بعد از ۹ ماه نوزادش را زاییده و - به رغم درد، به رغم زمان طولانی و خسته کننده دوران بارداری - لبخند و چهره شادش را می‌بینید که به همسر و پزشکش نگاه می‌کند.»این محقق تاکید می‌کند که کشف او متعلق به همه ملت‌هاست: «کار من فرای ملت‌هاست، فرای ملیت‌هاست، فرای قاره‌هاست - چرا که همه ساکنان این کره زمین را به یکدیگر پیوند می‌زند.»
دانش و فناوری

نظرات




این نامه  توسط یکی از بازدید کنندگان ارسال شده است که در صورت علاقمندی شخص ارسال کننده می توان به ان پاسخ داد .

ربط ما چیست؟


نویسنده سهیلا شاکرین - دارای فوق لیسانس رهبری سازمانی و درگیر فوق لیسانس دوم در روانشناسی در ایالات واشینگتن.


در خواست و هدفتان چیست؟ با رسیدن به اهدافتای آینده جامعه تان را خلق کنید. وقتی که تاریخ تمدنمان را میخوانیم سوالی که دائم پیش میآید این است که چرا ایران به اندازه امریکا یا هلند یا ژاپن ترقی نکرده؟ همراه این سوال کلافگی و گیجی ئ ناخودآگاهی هم اغلب به ما دست میدهد به این دلیل که در عین حال در همان تاریخ میخوانیم که ایرانیها چه در زمان ایران باستان یا در دوران طلائی اسلام، کمابیش حدود ۱۸ قرن، یکی از دو سه تمدن بزرگ و بسیار موفق دنیا بودند. یعنی بارها و بارها ما دوراندیشی، خلاقیت و پشتکار خود را برای ساختن و پیشبردن جامعه ای توانا، مرفه و مستقل نشان داده ایم. برای ۱۸ قرن، زمانی که هیچ الگوئی دیگری بغیر از ذهن، خلاقیت و انرژی خودمان نداشتیم، ما بارها توانائی خود را برای کشف و اختراع و تولید کالا و سرویس، برای تغذیه بهتر و بهتر کردن زندگی مردم و فرزندان خود، برای پروراندن علما و دانشمندان، برای تجارت و متمول شدن و ابداع کردن سازمانها و سیستمهای موفق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و بر قرار کردن روابط مثبت با اقصانقاط جهان نه تنها ثابت کرده ایم بلکه زبانزد بوده ایم. پس چرا ما ایرانیها با تمام قدمت تمدن و بهره هوشی فردی و جمعیمان حدود ۶-۸ قرن پشت سر انقلاب صنعتی و پیشرفتهای ملموس غرب هستیم؟ 
میشود به این سوال از زوایا و دیدهای مختلف جواب داد. ولی کدام زاویه یا دید میتواند که چاره ای بغیر از آنچه در پیش گرفته ایم جلوی پای ما بگذارد؟ کدام زاویه ی و دید تازه تری میتواند تمرکز صد ساله ئ سیاسی-اجتماعی و ذهنی ما را به جهت صنعتی-اقتصادی و عملی سوق دهد؟ کدام درخواست امروز یا فردای ما میتواند صدها مشکل ما را در مسیر خود-چاره-ساز بودن سوق داده و ما را قادر کند که خود و فرزندان خود را برای رقابت در دنیائی نو پرورانده و آماده کنیم؟
http://soheylashakerine.blogfa.com/
اگر مکاتبه میکنید، لطفن وبسایت تان را برایم بفرستید.

اگر مایل به دریافت مقاله ها نیستید خوشحال میشم که به من اطلاع بدهید تا ایمیلتان را حذف کنم.
لطفا وبسایت تان را برایم بفرستید.
soheylashakerine@gmail.com

پرواز در حلقه کانتون بری و برخورد در جاده چیل کومب

بسیاری از از وقایع مافوق طبیعی و شگفت انگیز گفته می شود که در نزدیک و یا روی خطوط مستقیم اتفاق می افتد بر روی اینگونه مسیر های فوق العاده مقبره ها و بناهای ماقبل تاریخ که از قرار دادن سنگهای پهن افقی بر روی سنگهای عمودی بوجود می امدند ، دایره های سنگی ، محرابهای بت پرستان و کلیساهای قرون وسطا ایجاد شده بود .مطالب امروز مربوط به متافیزیک می‌‌باشد ، دوستان میتوانند نظرات خود را در مورد این مطلب و مطالب دیگر در قسمت نظرات مطرح کنند .


معراج مرجانی


marjani.meraj@gmail.com


www.medjai.blogsky.com




 پرواز در حلقه کانتون بری



 حلقه کانتون بری خاکریزی مدور وقدیمی است که دورا دور ان را جنگلی فرا گرفته و محل ان بالای تپه ای در ساحل جنوبی انگلستان واقع شده است . زمانی این محل دژ انگلو ساکسون ها بود ، بنابراین حدس زده می شود روزگاری صحنه جنگهای شدید بوده است . این حلقه در محل تقاطع پنج خط مستقیم قرار گرفته است . مسیری که به طرف غرب می رود و از چندین مقبره عبور می کند تا به خاکریزهایی در " رکهم بنکز " برسد . دومین خط به طرف شمال به سمت " نانزول " می رود سه تای بقیه به طرف شرق از کلیسای " پوی نینگز " دولزدایک " " و کلیسای کینگز تان " عبور می کند . در شب 25 آگوست 1974 مردی به نام ویلیام لینکلن با سه نفر از دوستان خود از محل حلقه کانتون بری رفتند و همگی داستانهای گوناگونی که در انجا اتفاق افتاده بود به ان محل کشاند . حدود ساعت 11 شب که انها وارد حلقه درختان شدند ، اتفاقی که برای لینکلن افتاد بیش از ان بود که انتظار داشت . کمی بعد دوستانش شرح دادند ، بدون هیچ اخطاری او توسط یک نیروی نامرئی محاصره و 5فوت ( 1/50) سانتی متر از زمین بلند شد . او بطور افقی به مدت سه ثانیه و یا بیشتر قبل از اینکه از پشت به زمین بیفتد در هوا شناور بود . او و دوستانش هیچکدام عاملی که سبب پرواز او شده بود ، ندیده بودند . اما انها مدرکی از این لحظه بدست اورده بودند . یکی از دوستان لینکلن که با خود ضبط صوت اورده بود توانست صدای فریاد او را ضبط کند "بیشتر نه ، بیشتر نه خواهش می کنم بگذار برم ". Write By : meraj marjani برگرفته از کتاب مکانهای اسرار امیز



برخورد در جاده چیل کومب



 در یکشنبه شبنوامبر 1976 که جویس بولز کارمند ایستگاه راه اهن وینچستر به همراه همسایه اش تد پرات مشغول رانندگی به طرف دهکده ای در نزدیکی جیل کومب بود تا پسرش استفن را از انجا بیاورد . ناگهان ماشین به شدت تکان خورد و در کنار جاده متوقف شد . چراغهای ماشین خاموش شدند و ماشین از کار افتاد . او و تد از شیشه به بیرون نگاه کردند و هر دو شی ای را دیدند که نوری نا رنجی رنگ از خود ساطع می کرد و در بالای جاده بی حرکت ایستاده بود . از میان پنجره های این شی عجیب انه سرهای سه نفر را تشخیص دادند که مانند ممسافران اوبوس در یک ردیف نشسته بودند . در همین حال ، یکی از این افراد از شی پرنده پائین امد و به ماشین نزدیک شد . پشمان صورتی رنگش می درخشید . در درون چشمها اثری از مردمک وجود نداشت . لباس نقره ای رنگی به تن داشت . جویس گفت : او او از شیشه جلو داشبورد با دقت به ما نگاه می کرد ، ناگهان موتورماشین و چراغهای جلو روشن شد و مرد عجیب همراه با سفینه اش ناپدید شدند . برخی از مردم معتقدند که خطوط مستقیم با انرژی های زمینی خاصی در ارتباط هستند و انها بیگانگان ناشناخته را از فضا جذب می کنند . دو ردیف از مقبره های قدیمی که بر روی تپه باستانی وینچستر ساخته شده بودند در حقیقت همه به یک نقطه یعنی به جاده جیپ کومب نزدیک همان محلی که این حادثه عجیب برای جویس بولز و تد پرات روی داده بود ، منتهی می شد . ( پایان )

Wite By :  : meraj marjani برگرفته از کتاب مکانهای اسرار امیز

*لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید *


 An Encounter on the Road to Chilcomb


Joyce Bowles, an employee of the Winchester Railway Station, was driving with her neighbour Ted Pratt to the nearby village of Chilcomb on a Sunday night in November 1976 to fetch her son Stephen. Suddenly, her car shook violently and careened onto the grass by the roadside. The headlights went out and the engine stopped. She and her passenger looked out window, and both so a cigar-shaped craft of glowing orange hovering above the road. Through its windows, they could see three heads lined up like passengers in a bus. Presently, one of the figures emerged from the craft and approached the car.He had piercing pink eyes without pupils or irises and was dressed in silver jumpsuit. “He peered through the window at the dashboard controls,” Joyce Bowles recalled. At that, the engine flared into life and the headlights went back on. “Then he and the cigar simply vanished,” she said. Some ley fanciers maintain that the line hum with special terrestrial energies that attract unidentified aliens from space. Whatever the case to alignments of ancient burial mounds that begin at old Winchester Hill do indeed converge on Chilcomb Road, near the spot where Joyce Bowles and Ted Pratt said they experienced their peculiar encounter.